محمد هدایت
مواجهه باشخصیت شهید مزاری و اندیشه های وی، یکی از دشوار ترین کارها است. زیرا نمی داند که از کدام زاویه نگاه خود را متوجه او کند؟ این دشواری اما بدان خاطر نیست که او دارای افکار فلسفی مغلق و پیچیده ای است که نتوان او را درک کرد، بلکه به این خاطر است که او و اندیشه هایش بیش از حد شفاف است. همین آیین آیینگی او است که هرکسی را درمانده و بیچاره می کند. وقتی به سخنرانی ها و گفته های وی مراجعه می کنیم، وضاحت گفتار و ادبیات روشنگرانه اش، در مورد افراد، گره ها، کشورها، اقوام، مذاهب و در یک کلام دیگران، چنان حسی را در انسان بر می انگیزد که گویی با یک دایره المعارف مواجه است. دایره المعارفی که رنگ از چهره ها و نقاب از صورت ها و صورتک ها و پرده از شخصیت های ساختگی و تخیلی بر می دارد.
این نوشته کوتاه مرور دوباره چهره ها است، به روایت شهیدمزاری. چهره هایی که هریک خالق یک فاجعه یا چند فاجعه بوده است. شهید مزاری در این نوشته نه به مثابه یک طرف فاجعه، بلکه همچون “هومری” است که در قالب “ایلیاد” و “اودیسه” از “تروا” هایی سخن می گوید که بعضا تلخ و حتی یاد آوری اش برای او زجر آور است. شاید امروزه بعد از یک دهه از فاجعه افشار، جای این پرسش بیشتر احساس شود که خلق کنندگان این فاجعه چه کسانی و به دنبال چه چیزی بودند؟ چرا کسانی که در خلق این داستان های تلخ دست داشتند از آن سخن نمی گویند؟ آیا یک دهه ویرانی و کشتار، جزئی از تاریخ ما نیست؟ پس چرا کسی از آن مقطع یادی نمی کند؟ وقتی شهید مزاری در سخنرانی هایش از هریک از چهره های ماندگار آن روز به طور مفصل سخن می گوید و چون داستانی شیرین برای مخاطبان مشتاق خود در غرب کابل، قصه می کند، از همین می ترسیده است که مبادا روزی این شخصیت ها و چهره ها و این داستان ها در پس مجامله گری تاریخ، گم شوند و یا چهره های خود را در پشت دنیایی از غرور و افتخار پنهان سازند.
خوش بختانه اکنون دیگر او در صحنه های بده بستان های سیاسی حضور ندارد، تا از محنت های دیگر ترسی داشته باشیم و قصه های روشنش را فدای مصالح مرسله کنیم و در برابر روشنگری هایش سدی از ذرایع بنا سازیم. من نمی خواهم دراین نوشته کوتاه از شهید مزاری خرج کنم و کسی را سرزنش کنم و نیز نمی خواهم هدفی در پشت این کلمات پنهان کنم. تنها می خواهم به این نکته اشاره کنم که شهید مزاری چقدر زیرکانه، همچون کاتب، تاریخ را روایت کرده است! از این زاویه دید، شهید مزاری، نه یک طرف جنگ، بلکه روایت گر جنگ است. در این حیثیت جدید، او نه تنها روایت گر جنگ سه ساله غرب کابل، بلکه روایت گر تاریخ کتمان شده یک نسل، روایت گر عقده های فرو خورده، روایت گر رنج های به جا مانده از زمانه های دور است. روایتی که شهید مزاری از جنگ سه ساله غرب کابل ارایه می دهد، تنها روایتی می تواند باشد که در تمام تاریخ سرزمینی به نام افغانستان، از هرگونه دست برد و پنهان کاری، بدور است، چون روایت گر این مقطع تاریخ شهید مزاری است و او علاوه براینکه در متن حوادث حضور دارد، هیچ چیزی را از قلم نینداخته است. آنچه که در این میان بیش از هرچیزی دیگر، جالب و ستودنی است، شخصیت پردازی واقع بینانه شهید مزاری است. او نه همچون یک رمان نویس، که واقعیت های تاریخی را با چهره های تخیلی، نشان می دهد، بلکه واقعیت را با واقعیت، نشان می دهد. توصیف واقعیت در دستگاه زبانی به ظاهر ساده و همه کس فهم شهید مزاری، چنان مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد که چاره ای جز پذیرش این روایت های برساخته از واقعیت را ندارد و مجبور است که در پس این همه واقعیت های ملموس به دنبال حقایق بگردد. به گمان من حتی کسانی که قهرمانان این داستان های تلخ هستند، در مواجهه با این گونه ای از روایت تنها می توانند، اخم کنند یا رو برگردانند و شاید هم خود را سرزنش کنند.
لازم به یاد آوری است که در این نوشته کوتاه تنها به چهره های حقیقی می پردازم، آنهم چهره هایی که در برابر شهید مزاری قرار داشته اند، وگرنه می توان به این چهره ها، شخصیت های حقوقی، مثل دولت آن روز، احزاب، گروه ها، دسته جات سیاسی، کشورها، اقوام، مذاهب، اقلیت های محروم و نیز مفاهمی مثل عدالت، عدالت اجتماعی، توزیع قدرت، سازوکار حل منازعات، حقوق انسانی اقوام، اقلیت های محروم، و ده ها مقوله دیگر را افزود. که در این صورت می توان از یک موسوعه یا دایره المعارف، سخن گفت. موسوعه ای که بخشی از تاریخ ما را به خوبی و وضاحت بیان می کند. بنا براین در این نوشته کوتاه مجال پرداختن به همه چهره ها نیست، تنها چند چهره را در برابر این آیینه قدنما قرار می دهیم:
احمد شاه مسعود
احمد شاه مسعود به عنوان شاخص ترین چهره در پس رویدادهای تلخ دهه هفتاد کابل، مطرح است. بدون تردید در این مقطع از تاریخ از هر رویداد و حادثه ای سخن می گوییم، بدون نام مسعود و بررسی نقش وی، هر گونه تحلیلی عقیم خواهد بود. اما آنچه تا کنون در سطح جهان و منطقه از شخصیت او نشان داده شده است، یک قهرمان جنگ بوده است. بحق او قهرمان جنگ بود، شاید تا حدودی هم طبیعی بود، چون او در زمانه جنگ و با جنگ ساخته شده بود. شاید اینک انتظار از مسعود به مثابه یک شخصیت مصلح اجتماعی و در جامعه ستم زده وبیمار افغانستان، به مثابه یک دادگر عدالت اجتماعی، انتظاری نا بجا باشد. به عبارت دیگر اگر مسعود فقط قهرمان جنگ است و تنها با جنگ های طولانی و تاکتیک های نظامی اش، یک امر طبیعی است و نباید اورا ملامت کرد، بلکه سنگ ملامت به سوی کسی خواهد رفت که این چنین انتظاری دارد. اما جای این پرسش وجود دارد که مسعود به عنوان کسی که متعلق به یک کتله محروم در تاریخ افغانستان بوده است و او هم میراث بر ستم های پی در پی و متوالی است که نیاکانش با گوشت و پوست خود احساس کرده اند، چگونه تن به خلق تراژدی افشار داد، تراژدی که می تواند شاهکار همه ویرانی ها و قساوت های صورت گرفته در طول تاریخ افغانستان باشد؟ او اینک قهرمان ملی است و بسیاری از هموطنانم به او عشق می ورزند و با نامش احساس غرور و افتخار می کنند و من هم به احساس انها احترام می گذارم ولی من نمی دانم که حتی اکنون بعد از یک دهه از ویرانی افشار و گذشتن از کنار ویرانه های به جا مانده از آن، چه احساسی به آنها دست می دهد؟ و برای من این پرسش وجود دارد که اگر به جای آن زنی که سینه اش شکافته شده بود و سرش از بدنش جدا شده بود، اگر خویشاوندی از او زنده باشد، آیا او هم مسعود را قهرمان ملی می داند و از شنیدن نامش احساس افتخار و غرور می کند؟ دقیقا قدرت پیشی بینی شهید مزاری از آینده درهمین نکته نهفته است که بعد از فاجعه افشار می گوید: “بعد از قضیه افشار برای آقای مسعود آن چنان غرور پیش آمده بود که برای یک وزیر دفاع شرم است که وزیر دفاع در مقابل یک ملت به جنگ باشد و بعد هم بگوید که اینها وسیله ثقیله ندارد…”[۱]
به هر حال تاریخ با همه جهت گیری های چاپلوسانه خود در برابر ارباب زور و قدرت، گاهی مخفیانه و پنهانی از حقایق کتمان شده، آبستن چنین پرسش هایی می گردد. به همین خاطر است که به نظر من روایت شهید مزاری از تاریخ در این مقطع، روایتی منحصر به فرد و ساختار شکنانه است. ساختار شکنی شهید مزاری در نحوه و نوع روایت تاریخ است؛ تاریخ در سرزمینی به نام افغانستان، همواره به نفع زور و زر و تزویر برساخته می شده است، چون خاستگاهش سر انجام بر دروازه آنها می رسیده است ولی شهید مزاری تاریخ را برای اولین بار به جان این مثلث می اندازد و از تاریخ موجودی می سازد که علیه زور و زر و تزویر، و به نفع طبقه محکوم گواهی دهد. شهید مزاری در یک بیان کوتاه تمام شخصیت افسانه ای مسعود را فرو می ریزد و می گوید: “…هیچوفت مسعود هنری ندارد به جز آنکه مناطق مسکونی را بزند…”[۲]
شهید مزاری بار ها از اتکای احمد شاه مسعود به قدرت پول حکایت می کند و حتی ارقام پول هایی را که او برای خرید افراد، حمله نظامی، معامله سیاسی و … مصرف کرده است، به خاطره تاریخ می سپارد تا به گونه کنایت آمیزی از قدرت پول در برسازختن شخصیت افسانه ای مسعود بگوید:
“در این وقتی که رهبران در جلال آباد رفتند، جناب آقای مسعود، به اصطلاح وزیر دفاع، جنگ را در شمالی شروع کرد. جنگ را که شروع کرد، آنجا عین مساله ای که در افشار وارد معامله شده بود، منتها معامله اش فرق داشت، اینجا دو صد میلیون معامله کره بود، در شمالی دو هلیکوپتر پول برده بود..” [۳] از این گونه داستانها و ارقام به کرات در بیانات شهید مزاری به چشم می خورد که هر کدام در مقطعی، سرنوشت یک جنگ را تعیین می کرده است و شهید با یک ضرب المثل هزارگی روشن می کند که: “خانه مصطفی را هم که خراب کرده است، پول بوده است..” [۴]
برهان الدین ربانی
آقای بانی یکی از جالب ترین عناصر بازیگر دهه قدرت مجاهدین در کابل است، زیرا به گفته شهید مزاری “آقای ربانی هر روز یک رل را بازی می کرد… ” [۵] شاید مهم ترین خصوصیت شخصیت ربانی که هیچ کس در آن شک ندارد، بازی همراه با مجامله او است و او قدرت بازی در چنین میدانی را، وام دار شخصیت چندبعدی خویش بود. اما شهید مزاری این چهره را با استناد به مهم ترین وجه آن، یعنی چهره دینی آقای ربانی، افشا می کند و در تحلیل شخصیت آقای ربانی از تحصیل وی در مصر و تدریس الهیات در دانشگاه کابل[۶] یاد می کند تا این وجه شخصیتی وی را نقطه عزیمت تحلیل های بعدی خویش در مورد آقای ربانی قرار دهد و همه گفته های خویش را که حاکی از تخطی های گسترده ربانی است به این موقعیت و کیس او مستند کند. با استناد به همین نکته است که شهید مزاری ربانی را اینگونه به چالش می کشد: “آقای ربانی بعد از جنگ افشار وقتی به پاکستان می رود به قاضی احمد حسین که این مردم بسیار مردم جانی است، شمارا (هزاره ها) می گوید. چرا جانی است؟ … می گوید اینها از اولاد چنگیز خان هستند، که در بامیان هفتصد سال پیش جنگ کرده اند…!”[۷] می بینیم که شهید مزاری به وضوح تناقضات عمل کرد آقای ربانی را به تصویر می کشد.
آیت الله شیخ آصف محسنی
آیت الله محسنی شخصیت نسبتا جنجال برانگیز دیگری در زمانه شهید مزاری است که در پس بسیاری از قضایا حضور داشته است. آیت الله محسنی یکی دیگر از نام های پر رونق در سخنان شهید مزاری است که بارها از وی نام برده شده است. شهید مزاری تقریبا از زمان موضع گیری های آقای محسنی در برابر تشکیل حزب وحدت و تا قضایای دولت ائتلافی پیشاور و جنگ های کابل، همه را، به یاد ها می سپارد ولی آنچه که از همه مهم تر است، یک مساله است که اینک بعد از گذشت سال ها هنوز حتی در ذهن بسیاری از هزاره های طرفدار آقای محسنی نیز حل نشده است. آن مساله فراموش نشدنی فتوای معروف ایشان در باره شهید مزاری و محارب دانستن وی است که شهید مزاری از آن چنین یاد می کند: “آقای محسنی در صحبت اخیری که کرده است، با روی بی معیاری و بی قانونی و لجام گسیختگی که فعلا در افغانستان حاکم است- که فتوا دادن یک چیز معمولی و رایج شده است- ما را لقب «محارب» و «متجاوز» داده و در بیانیه خودگفته است که اینها مخالف سیدها هستند. شما این حرف های اورا شنیدید و خوب گوش دادید. ما این حرف ها و این قبیل تبلیغات را به نفع جامعه افغانستان، به نفع جامعه تشیع نمی دانیم که کسی به نام هزاره، سید، قزلباش، بلوچ و تاجیک، چیزی را مطرح کند و نفاق اندازی کند و هرکس هم که این مساله را دامن بزند من یقین دارم و اعلان می کنم که مزدور بیگانه است.”[۸]
روایت شهید مزاری از موضع گیری های سیاسی آقای محسنی در پیشاور و مصاحبه معروفش همراه با مولوی خالص و… شنیدنی است. جان کلام شهید مزاری در مورد آیت الله محسنی در این مساله نهفته است که ایشان علی رغم حیثیت مذهبی که دارد، به گونه حیرت آوری از روحیه فرصت طلبی برخور دار است. در این مورد شهید مزاری می گوید: “آقای محسنی وقتی به پاکستان می رود و به کسانی که موجودیت مارا نفی کرده اند، می گوید که این حزبی که در بامیان تشکیل شده است، حزب هزاره ها است و در آینده از شما حقوق می خواهد…. مولوی خالص هم که قبلا شعار هایش را داده است در یک مصاحبه ای با خبرنگار انگلیسی، آقای محسنی هم در کنارش نشسته است. این خبرنگار از مولوی خالص باز خواست می کند که تو می گفتی من شیعه را قبول ندارم، حالا که آقای محسنی در کنارت نشسته است؟ مولوی خالص واضح می گوید که محسنی از ما است.” [۹] به همین خاطر بعدها زمانی که گروه های هفتگانه در پیشاور می نشینند و دولت تشکیل می دهند و هیچ سهمی برای گروه های هشتگانه تهران قایل نمی شوند ولی علی رغم این بی توجهی “وقتی که با آقای محسنی وارد مذاکره شدند، او مصاحبه کرد که ما اختلاف نداریم، سوء تفاهم شده است.” [۱۰]
عبدالرب رسول سیاف
نخستین رویارویی ها در کابل میان حزب وحدت و اتحاد اسلامی به رهبری سیاف شروع شد. بدنه حزب آقای سیاف را در آن روزگار عناصری تشکیل می دادند که بعدها در زمان طالبان به عرب های افغان معروف شدند. آنها انگیزه های کافی برای جنگ با حزب وحدت و از صحنه بدر کردن آن داشتند. برای آنها همینکه حزب وحدت، حزبی متعلق به شیعیان بود، کافی بود که از هرگونه خون ریزی ابایی نداشته باشند. واقعیت مسلم این است که اهالی غرب کابل خاطره های بدی از سیاف دارند و نام او همواره تنفر و انزجار را در ذهن ها تداعی می کند به همین خاطر عده ای فکر می کنند که او آدم بسیار مهم و کلیدی در میان اهل سنت و جریان های اخوانی مسلک افغانی است. ولی روایت شهید مزاری از شخصیت سیاف این است که او به راحتی آلتی در دستان قدرتمند مسعود و ربانی قرار گرفت و آن همه فجایع را آفرید. شهید مزاری می گوید: “آقای ربانی هر روز یک رل را بازی می کند، در جالا آباد تعدادی را جمع کرده اعلامیه داد که ما مارکسییت ها را پاک سازی می کنیم ولیدر کابل که آمد مارکسیست ها مجاهدین را پاک سازی کردند، این امر به ریش آقای سیاف می خندد (چون سیاف در ابتدا موضع بسیار سخت وتندی علیه جنبش ملی و دیگر افرادی گرفته بود که در دولت سابق حضور داشتند) که آن حرف هار می گوید. حالا هم اعلان می کنند، شورای عالی دولت، فقط اعلان از رادیو است، همه تصمیمات از آن خود آقای ربانی و مسعود است. نه آقای سیاف تصمیم گیرنده است، نه دیگران که آنجا جمع شده اند.” [۱۱]
مولوی یونس خالص
روایتی که شهید مزاری از مولوی خالص ارایه می دهد، یک نوع طنز سیاسی را به یاد می آورد، زیرا شهید مزاری همواره از مولوی خالص و شهامتش تمجید می کند. این تمجید نه یک تمجید جدی، بلکه یک نوع طنز حاکی از عمق نیات افراد سیاسی در افغانستان نا بسامان است. شهید مزاری با بیان طنزگونه از موضع گیری مولوی خالص می خواهد به این مساله اشاره کند که در افغانستان همه یکسانند و بر طبل نژاد گرایی و مقاصد پست قوم گرایی می کوبند ولی تنها مولوی خالص این شهامت را دارد که علنا اعلام می کند ولی دیگران همواره ما فی الضمیر خویش را پنهان می کنند ولی عملا همان چیزی را عمل می کنند که مولوی خالص به آن معتقد است. شهیدمزاری می گوید: “مارا گفتند که شما در افغانستان نیستید؛ دو درصد، سه درصد، با هندوها یکسان، این گفته شده بود، منتها این شهامت را مولی صاحب خالص داشت که اعلام کرد، اما دیگران این شهامت را نداشتند و حالا هم ندارند ولی هم عقیده بودند. این طور نبود که دیگران به این مساله باور نداشتند و به ما با این دید نگاه نمی کردند و در افغانستان فقط خالص اینگونه بود، نه، منتها مولوی صاحب خالص یک عادت دارد که چیزی که در ذهنش هست، آن را بیرون می دهد. ” [۱۲]
آیت الله سید ابو الحسن فاضل
آیت الله فاضل یکی از نخستین کسانی است که شهید مزاری بعد از تشکیل حزب وحدت به سراغ وی رفت و اورا در زمره عده ای خاص به عنوان شورای نظارت حزب وحدت قرار داد. وگرنه پیش از آن کسی اورا نمی شناخت. ولی وقتی آقای فاضل در معادلات کابل وارد شد، خیلی بدش نمی آمد که او هم در اصل ماجرا دخیل باشد. به همین خاطر او به عنوان عضو شورای نظارت حزب وحدت چانه زنی با تمام طرف های درگیر را، البته به طور پنهانی، شروع کرد. حتی به گفته شهید مزاری او که شعار مخالفت با آیت الله محسنی را می داد، وقتی وارد کابل شد، مخفیانه خواستار ملاقات با آیت الله محسنی شد که شهید مزاری این ماجرا را این گونه حکایت می کند: “…به هر صورت آقای محسنی و آقای فاضل هم درخارج و هم در اینجا علیه یک دیگر شعار مخالفت می دادند، اما وقتی که آقای محسنی از پاکستان به عنوان بی طرف اینجا می آید، آقای فاضل با داکتر صادق مدبر تماس می گیرد که تو به آقای محسنی بگو که من می خواهم تو را خصوصی ببینم، آقای صادق هم می رود این مساله را با آقای محسنی می گوید، آقای محسنی در اینجا آن طینت درونی خود را بیرون می کند و می گوید: “چقدر این فاضل نافهم و خر بوده ! این را که به تو گفته تو که رفته این را به مزاری می گویی. این تعبیر آقای محسنی است.” [۱۳] در جای دیگر شهید مزاری می گوید: “آقای فاضل همه به عنوان رییس شورای عالی نظارت حزب وحدت با آقای مسعود توافق نامه امضا می کند و می گوید که من فلانی را تشکیلاتش را و نظامی هایش را از بین می برم ولی درمقابل این کار شما حق سادات و قزلباش ها را در نظر بگیرید.”[۱۴]
استاد محمد اکبری
استاد اکبری علی رغم ضربه جبران ناپذیری که در یک مقطع حساس به حزب وحدت و آرزوهای شهید مزاری وارد کرد، در دستگاه زبانی وی، نسبت به سایر افراد، جای کمی را اشغال می کند. این مساله هنوز جای بحث دارد ولی ظاهرا اقای اکبری در نگاه شهید مزاری آدم حقیر و کم همتی جلوه می کرده است، به همین خاطر او را بارها به کنایه و نه به صراحت سرزنش می کند که وقتی خودت را می فروشی چرا اینقدر ارزان! البته گاهی به نام وی تصریح هم کرده است و گفته که: ” در تعیینات حزب وحدت وقتی پیش آمد، در معامله ای که صورت گرفت ، جناب آقای جاوید پول کلانی را از ربانی گرفت. این مساله از آقای انوری پنهان بود … وقتی آقای انوری خبر می شود و از جاوید بازخواست می کند، آقای جاوید صریح می گوید که من این پول را برای آقای اکبری و به خاطر تعیینات حزب وحدت گرفته بودم، نه برای حرکت. آقای انوری بعد از این مساله رفته و از آقای اکبری نیز بازخواست می کند ولی آقای اکبری در جوابش می گوید ما از آقای جاوید پول نگرفته ایم ولی دولت خودش مارا مستقیم پول می دهد.”[۱۵]
سخن آخر
به هر حال این نوشته ممکن است به درازا بکشد و از سویی می دانم که خاطره برخی را تلخ خواهد کرد ولی وقتی تاریخ خود شهادت می دهد، هیچکس نمی تواند علیه او اقامه دلیل کند. تاریخ به همان اندازه که در کتمان حقایق بی رحم است، در افشای حقایق نیز بی رحم است. به همین خاطر چاره ای نیست جز پذیرش حکایت هایی که از زبان تاریخ شنیده می شود. لذا در پایان این یاد آوری های تلخ می خواهم به این مساله اشاره کنم که این تلخ گویی ها تنها در این مقاله کوتاه پایان می یابد ولی در سیر تاریخی خود تازه در آغاز راه است. در واقع این راه زمانی آغاز شده بود که شهید مزاری بدون ترس و مصلحت سنجی های بز دلانه و بدون احساس بزرگی که احیانا او را از نام بردم افراد باز دارد، به نام های بسیاری اشاره می کند که افراد ذکر شده، تنها بخشی از عناصر این داستان هستند. عناصر دیگر داستان همچنان نه در پشت ماجرا و پنهان، بلکه در متن ماجرا است و در متن گفتمان شهید مزاری به مثابه اجزای برسازنده یک گفتمان و نهان شده در مفاصل آن، حضور چشم گیر دارند. نام هایی چون انوری، جاوید، هادی بهسودی، جنرال فهیم، یونس قانونی و … در واقع شهید مزاری با کنارهم نهادن این همه اسم ناهمگون می خواهد تناقض های نهفته در درون جامعه بیمار افغانی را نشان دهد. وقتی یکی بدون هیچ قرابتی عمو بزرگوار خطاب می شود، [۱۶] دیگری سخنگوی این عموی نا خوانده می گردد،[۱۷] آن یکی به کار دلالی در نیای زدو بند ها و خرید و فروش قومندان و آدم، رو می آورد، [۱۸] دیگری تمام تلاش وسعی اش بر این است که حق الزحمه همگان را یکجا از آن خود کند، [۱۹] و آن دیگری به خاطر فاجعه افشار، پیام تبریکی می فرستد، همه و همه، تک گزاره های بی معنا در روایت شهید مزاری از تاریخ نیست. بلکه هر کدام دال بر فضاحت خویش و خویشاوندی های نا موزون و بد ترکیبی است که تنها با روایت شهید مزاری این بد ترکیبی و آلودگی دریافت می گردد.
ثبت دیدگاه