محمد علی ابراهیمی
مقدمه
سالی جاری بهابتکار رهبر معظم انقلاب به نام نامی پیامبر أعظم- مزین گردید. انتظار میرود که در این سال بیش از گذشته با حضرت ختم نبوت آشنا و از رفتار، گفتار و منش آن بزرگوار آگاهی یابیم و شخصیت والا و مقدس آن حضرت را الگویی رفتارها و کردارهای خود قرار دهیم.
از لازمه أنس یافتن با فرستاده خدا این است که ما در اطراف زندگی آن ابر مرد الهی بهمطالعه و کنکاش بپردازیم و شخصیت وجودی حضرت را از زبان یاران و اصحاب آن حضرت مورد پژوهش قرار دهیم. و در پاسخ به این سؤال که یاران و اصحاب پیامبر- آن حضرت را چگونه یافتند؟! خُلْق و خویی آن حضرت را چگونه توصیف میکنند؟!.به مصادر اصلی مراجعه نمایم.
موضوع این نوشته تبیین ساحتهای مختلف سیره نبوی است، از آنجا که این موضوع یک میدان وسیع برای تحقیق میباشد، قطعاً بررسی کامل آن از حوصله یک مقاله خارج خواهد بود و فرصت دیگری را نیازمند است که به ابعاد مختلف آن پرداخته شود.
آنچه در این نوشته آمده است در واقع سر فصل نا تمام و گوشههای از جلوههای رفتاری حضرت رسول- است، و به هیچ وجه بیان سیره در شعاع وسیع نمیتواند باشد. در عین حال تلاش شده که از بخشهای گوناگون نمایههای رفتاری پیامبر أعظم- برجستهترین آن گزینش گردد. و به میزان تعیین شده در چار چوب همایش ارائه شود.
تمام تلاشم بر این بوده که با کمک منابع موجود بتوانم در تحلیل موضوع مورد نظر موفق باشم و آنچه را که تدوین کرده ام مورد رضای رسول خدا- باشد انشاءالله.
۱. اخلاق و خُلق پیامبر-
یکى از مشخصههاى اصلى آن حضرت اخلاق نیکو و تواضع بى بدیل آن است، در حالات آن حضرت نقل شده کهکسى در تقدم سلام از او پیشى نگرفت، او نه تنها بر کبار که حتى بر صغار هم سلام مىکرد و فروتن بود.
قرآن کریم در توصف آن جناب مىفرماید: تو صاحب اخلاق عظیم و برجستهاى هستى ]وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ[.اخلاقى که عقل در آن حیران است لطف و محبتى بىنظیر، صفا و صمیمیتى بىمانند، صبر و استقامت و تحمل وحوصلهاى توصیف ناپذیر[۱]
بعضى از مفسران خلق عظیم پیامبر- را به صبر در راه حق، گستردگى بذل و بخشش، تدبیر امور، رفق و مدارا، تحملسختىها در مسیر دعوت به سوى خدا، عفو و گذشت، جهاد در راه پروردگار، ترک حسد و حرص تفسیر کردهاند، ولىگرچه همه این صفات در پیامبر- بود، اما خلق عظیم او منحصر به اینها نبود.
رفتار پیامبر- با همنشینانش چنین بود که دائما خوشرو و خندان، سهل الخلق و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل،پرخاشگر، بد زبان، عیبجو و مدیحهگر نبود. هیچ کس از او مأیوس نمىشد، هر کس به دَرِ خانه او مىآمد نااومید بازنمىگشت.[۲]
صاحب تفسیر المیزان مىافزاید: این آیه شریفه هر چند فى نفسها و به خودى خود حسن خلق رسول خدا- رامىستاید، و آن را بزرگ مىشمارد، لیکن با در نظر گرفتن خصوص سیاق، به خصوص اخلاق پسندیده اجتماعىحضرت نظر دارد. اخلاقى که مربوط به معاشرت است، از قبیل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم وخطاکارىهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اینها. [۳]
۲. امانت دارى
پیامبر عزیز اسلام از سنین نوجوانى به بعد به محمد امین شهرت داشت. همه ساکنان جزیره حجاز او را به این وصفمىشناختند و از اطراف و اکناف امانات خود را به او مىسپردند و هرگز کسى از او خیانت ندیده است. امانت دارى در دین او نیز مورد تأیید قرار گرفت و ذات حق در قرآن مجید امر کرده که باید امانتهاى مردم را بهصاحبان آن مسترد دارید و خیانت در آن از نگاه شریعت جرم بزرگ تلقى شده و مجازات سخت براى خائنین لحاظ گردیده است. در جریان جنگ خیبر غلام حبشى از یهودیان مسلمان شد. او چون چوپان بود به حضرت عرض کرد این گوسفنداننزد من امانت است، حضرت رسول- به او گفت: آنها را به سوى صاحبانش براند و خود باز گردد. [۴]
۳. پایدارى در راه هدف
قال مولانا امیرالمؤمنین% «اللّهم اجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِکَ وَ نَوَامِىَ بَرَکَاتِکَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ الْخَاتِمِ لِمَاسَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ وَ الْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ وَ الدَّافِعِ جَیْشَاتِ الأَبَاطِیلِ وَ الدَّامِغِ صَوْلاتِ الأَضَالِیلِ کَمَا حُمِّلَفَاضْطَلَعَ قَائِماً بِأَمْرِکَ مُسْتَوْفِزاً فِى مَرْضَاتِکَ غَیْرَ نَاکِلٍ عَنْ قُدُمٍ وَ لا وَاهٍ فِى عَزْمٍ وَاعِیاً لِوَحْیِکَ حَافِظاً لِعَهْدِکَ مَاضِیاً عَلَىنَفَاذِ أَمْرِکَ حَتَّى أَوْرَى قَبَسَ الْقَابِس وَ أَضَاءَ الطَّرِیقَ لِلْخَابِطِ وَ هُدِیَتْ بِهِ الْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ الْفِتَنِ وَ الآْثَامِ وَ أَقَامَبِمُوضِحَاتِ الأَعْلامِ وَ نَیِّرَاتِ الأَحْکَامِ فَهُوَ أَمِینُکَ الْمَأْمُونُ وَ خَازِنُ عِلْمِکَ الْمَخْزُونِ وَ شَهِیدُکَ یَوْمَ الدِّینِ وَ بَعِیثُکَ بِالْحَقّوَ رَسُولُکَ إِلَى الْخَلْق».[۵]
بار خدایا افزونترین برکات خود را بر محمّد – بنده و فرستادهات اختصاص ده، که خاتم پیامبران گذشته، و گشاینده درهاى بسته و آشکار کننده حق با برهان است. دفع کننده لشکرهاى باطل، و درهم کوبندهشوکت گمراهان است، آن گونه که بار سنگین رسالت را بر دوش کشید، و به فرمانت قیام کرد، و به سرعت در راهخشنودى تو گام برداشت، حتّى یک قدم به عقب برنگشت، و اراده او سست نشد، و در پذیرش و گرفتن وحى،نیرومند بود، حافظ و نگهبان عهد و پیمان تو بود، و در اجراى فرمانت تلاش کرد تا آنجا که نور حق را آشکار، و راه رابراى جاهلان روشن ساخت، و دلهایى که در فتنه و گناه فرو رفته بودند هدایت شدند. پرچمهاى حق را بر افراشت. واحکام نورانى را بر پا کرد، پس او پیامبر امین، و مورد اعتماد، و گنجینهدار علم نهان تو، و شاهد روز رستاخیز، و برانگیخته تو براى بیان حقائق، و فرستاده تو به سوى مردم است.[۶]
و در جاى دیگر مىفرماید: «وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِأَمْرِهِ صَادِعاً وَ بِذِکْرِهِ نَاطِقاً فَأَدَّى أَمِیناً وَ مَضَى رَشِیداً وَخَلَّفَ فِینَا رَایَهَ الْحَقِّ مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلامِ بَطِىءُ الْقِیَامِ سَرِیعٌ إِذَاقَام».[۷] و گواهى مىدهیم که محمّد- بنده و فرستاده اوست. او را فرستاد تا فرمان وى را آشکار و نام خدا را بر زبان راند. پس باامانت، رسالت خویش را به انجام رساند، و با راستى و درستى به راه خود رفت، و پرچم حق را در میان ما به یادگارگذاشت، هر کس از آن پیشى گیرد از دین خارج و آن کس که از آن عقب ماند هلاک گردد و هر کس همراهش باشدرستگار شود. راهنماى این پرچم، با درنگ و آرامش سخن مىگفت، و دیر و حساب شده به پا مىخاست.[۸]
هم چنین باز مىفرماید: «فَجَاهَدَ فِى اللَّهِ الْمُدْبِرِینَ عَنْهُ وَ الْعَادِلِینَ بِه».[۹] پس پیامبر- با تمام مخالفانى که به حق پشت کردند، و از آن منحرف گشتند به مبارزه پرداخت.[۱۰]
۴. برخی از اصول زندگى پیامبر-
در کتاب سیرى در سیره نبوى استاد شهید مرتضى مطهرى این اصول بر گرفته شده از آیات قرآن را چنین بر شمردهشده است.
اصول ملغى
الف. اصل غدر
از زمان حضرت پیامبر- تا زمان امام عسکرى% این اصل لغو شده بود. از این اصل صاحبان قدرت براى توسعه اقتدارشان استفاده مىکنند. مثلاً موقع تبلیغات انتخاباتى همه نوع قول را به مردم مىدهند وقتى دستیابى به منصب بههیچ کدام عمل نمىکنند.
قرآن مىگوید: ]فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین /التوبه ۷[ تا زمانى که دشمن در برابر شما وفادار باشند، شما نیز وفادارىکنید، که خداوند پرهیزگاران را دوست دارد! یعنى کفار و مشرکین تا وقتى سر قول و پیمان خود هستند شما هم وفادارباشید و عهد را نشکنید. اصل غدر در زندگى پیامبر- وجود نداشت و براى همیشه ملغى اعلام شد.
ب. اصل تجاوز
قرآن کریم مىفرماید: ]وَ قَتِلُواْ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ/ بقره، ۱۹۰[ یعنى در راه خدا،با کسانى که با شما مىجنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید، که خدا تعدّىکنندگان را دوست نمىدارد!. در این آیهخداوند مىفرماید: نباید از حدود خود تجاوز کنید، سخن در باره کفار است، یعنى با کفار و مشرکین هم که مىجنگیدحد را از دست ندهید. براى درک بهتر آیه به وصایاى پیامبر مراجعه شود، مخصوصاً سفارشات که براى سپاهیان خوددر صورت وقوع جنگ داشت.
ج. اصل انظلام و استرحام
در تمام دوران زندگى پیامبر- حتى در سختترین شرایط مثل جنگ أحد و حنین که مسلمانان در آستانه شکست قرار داشتند و پیامبر- خود شخصاً شمشیر مىزد و بدن مبارک جراحت بر داشته بود، براى نجات خود به التماس و تظلم از کفار بر نیامد و گردن را پیش آنها کج نکرد که به ما رحم کنید بلکه شجاعانه نبرد کرد و چون قهرمانان خود را از مهلکه رهایى دادند.
اصول پایدار
یک. اصل اقتدار و آمادگى
قرآن مىفرماید: ]وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّهٍ وَ مِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُم /انفال ۶۰[ هر قدر نیرویى درتوان دارید، براى مقابله با آنها دشمنان آماده سازید! و همچنین اسبهاى ورزیده براى میدان نبرد، تا به وسیلهآن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید!.
پیامبر- در اولین فرصتى که به دست آورد اقدام به تشکیل دولت در مدینه کرد و نیروى جهادى عظیمى را ساماندهى نمود و براى گسترش اسلام نظام سیاسى نیرومندى را تأسیس کرد. این ارتش براى دفاع لازم بود و الا دین خدا روى زمین پا نمىگرفت.
دو. اصل سادگى در زندگى
پیامبر- مثل شاهان در پى کار و رفاه زندگى شخصى نبود، دیوار خانه او از دیوار خانههاى هیچ مسلمانى مرتفعتر ثبتنشده است. معروف است که پیامبر- سادهترین و کم قیمتترین جامه را مىپوشید و از غذاى مىخورد که در اختیار عموم مردم قرار داشت. این جمله را که «کان رسول اللّه- خفیف المؤونه» او مرد کم خرج بود همه در حق او نقلکردهاند و اصحاب او از نزدیک شاهد سادگى و بى آلایشى زندگى سرور خود بودند.[۱۱]
سه. استفاده از جهالت مردم به نفع دین ممنوع
یکى از حوادث سال دهم هجرت وفات فرزند پیامبر حضرت ابراهیم بود. اتفاقاً در آن روز کسوف شد و خورشید گرفتگى رخ داد. با توجه به جهالت مردم و اوضاع خرافى که در آن زمان حاکم بود مىشد از این واقعه بهره بردارى کرد و دیدگاه عوام مردم را بیشتر جلب نموده و دلیل بر حقانیت و ارتباط معنوى با عالم ملکوت دانست و به آنها گفت: کهاز شدّت مصیبت اوضاع فلکى درهم پیچیده و حزن آن با خورشید گرفتگى تبلور یافته است.
اما پیامبر- آمده است تا مردم را ارشاد و راهنمایى کند. آنها را تعلیم دهد و خرافات را از میان آنها بزداید. هدف پیامبر- عالى و حقانیت او از روز روشنتر بود، لذا احتیاج به این گونه تقلاها نداشت و در فکر استفاده از عوامل اینچنینى هم بر نیامد و از نقاط ضعف مردم براى هدایت آنها استفاده ننمود.
وسیله دعوت پیامبر- قرآن است که مىفرماید: ]ادْعُ إِلىَ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِْکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الحَْسَنَهِ وَ جَدِلْهُم بِالَّتىِ هِىَأَحْسَنُ /نحل ۱۲۵[ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.
علل منع استفاده از جهالت مردم این است که:
اولاً. اسلام دین حق است و حقانیت آن با برهان یقینى قابل اثبات مىباشد. لذا احتیاج به استفاده از خرافات و اساطیر ندارد.
ثانیاً. استفاده از اوهام و خرافه دلیل بر ضعف یک اندیشه است و در نهایت تمسک به این وسایل منجر به کذب و بىاعتبارى مدعى آن مىگردد. چون بالاخره مردم در تاریکى زمان مدفون نمىگردند. یک وقت حق را مىفهمند و همین باعث بى ریشگى و سستى دین مىگردد و خداوند چنین اجازهاى را براى هیچ کسى نداده است که از خرافات و اساطیر براى توسعه دین سود برند.[۱۲]
۵. عقد اخوت
پس از هجرت رسول خدا- به مدینه چند ماهى گذشت. حضرت براى استحکام روابط اجتماعى یاران خود و ایجاد صمیمیت و مودّت بین آنها اقدام به عقد اخوت نموده. تمام یاران خود را با هم برادران دینى گرداند.
سیره نویسان جزئیات این عمل حضرت را در کتب شان ثبت کردهاند و نوشتهاند که شخص رسول اللّه- با على% برادر شد. عمل مذکور رفته رفته بین مسلمانان تبدیل به سنتى گردید که تا امروز ادامه دارد. قرآن کریم مىفرماید: ]إِنَّمَاالْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ /حجرات ۱۰[ مؤمنان برادر یکدیگرند، هر گاه بین برادران دینى مشکلى به وجود آید لازم است بزرگترها دخالت کرده و مسایل را به شکل مسالمت آمیز حل نمایند.
۶. شفاعت پیامبر-
در جنگ حنین پس از پیروزى مسلمین غنایم و أسرایى زیادى به چنگ سپاه اسلام افتاد، حضرت همه را در جعرانه گذاشت و به تعقیب فراریان حنین تا قلعههاى طایف پیش رفت.
بعد از بیست روز طایف را به حال خود گذاشت و دستور عقب نشینى به جعرانه را داد، تعداد خانوادههاى أسراء که اسلام را پذیرفته بودند خدمت حضرت رسول- شرفیاب شدند و تقاضاى استرداد اموال و أسراء را کردند.
پیامبر- آنها را بین اموال و أسراء مخیر قرار داد که یکى را انتخاب نمایند، آنها خواهان أسترداد بستگان خود شدند و رهایى آنان را خواستار گشتند. پیامبر- فرمود: آنچه سهم من و بنى عبدالمطلب است به شما بر مىگردد؛ اما بعد از نماز ظهر شما بیایید خواسته خود را در جمع نماز گزاران مطرح کنید و مرا شفیع قرار دهید من عودت آنها را از جماعت طلب مىکنم.«أما ما لى و لبنى عبدالمطلب فهو لکم و أسأل لکم الناس فأذا صلیت بالناس الظهر فقولوا نستشفع برسولاللّه الى المسلمین و بالمسلمین اى رسول اللّه فأنى لکم ما کان و لبنى عبدالمطلب فهو لکم و سأطلب لکم الى الناس» این خود دلیل بر شفاعت است در جواب کسانى که شفاعت أئمه طاهرین: را منکر هستند.[۱۳]
۷. چوپانى انبیاء و حضرت رسول-
یکى از مشغلههاى انبیاء الهی شبانى بود، آنها قبل از این که به مقام منیع نبوت مبعوث گردند به شبانى اشتغال داشتند،حتى رسول خدا حضرت ختم مرتبت- در آغاز نو جوانى میان طایفه سعدیه به شبانى پرداخته است، چنان که خود فرمود: «مامن نبىّ الا رعى الغنم» پرسیده شد: حتى شما اى پیامبر خدا؟! فرمود: و انا.[۱۴]
تذکر این نکته لازم است که چوپانی حضرت رسول- به مفهوم عرفی نیست (که شخصی برای چراندن مواشی مردم به استخدام آنان در آید). در تاریخ ثابت نشده که پیامبر- برای مردم مکه چوپانی کرده باشد. یا این شغل را برای خود بر گزیده باشد بلکه مراد از آن مفهوم تسامحی است که حضرت هنگام طفولیت در خانه حلیمه سعدیه که گله دار بودند، بادام سروکار داشتند. و حتی بعضی همین احتمال را هم مخدوش دانسته اند.[۱۵]
۸. ذکر رسول خدا-
یکى از اعمال همیشگى رسول خدا- ذکر الهى بود، او همیشه به ذکر خدا مشغول بود، و بیشترین کلامى را که تکرار کرده است «سبحانک اللهم و بحمدک اللهم أغفر لى» مىباشد که البته قبل از نزول سوره نصر بود. اما بعد از آن «سبحانک اللهم و بحمدک اللهم أغفر لى أنک انت التواب الرحیم» را بیشتر زمزمه مىنمودند.[۱۶]
در روایت دیگرى آمده که رسول خدا- در آخر عمر خود جمله «سبحان اللّه و بحمده أستفغر اللّه و اتوب الیه» را زیاد تکرار مىکردند. به او گفته شد که این جمله را خیلى تکرار مىفرمایید؟! در جواب فرمودند: «أن ربى کان أخبرنى بعلامه فى أمتى، فقال: (أذا رأیتها فسبح بحمد ربک و أستغفره) فقد رأیتها» آن علامت داخل شدن دسته جمعى مردم در دین خدا بود که در سوره نصر به آن اشاره شده است.[۱۷]
همان طور که مىدانیم بعد از فتح مکه وفود و رهبران نواحى اطراف مکه و مدینه هر روز مىآمدند و خدمت رسول خدا- دسته جمعى ایمان مىآوردند و اى بسا تسلیم شدن رئیس قبیله به منزله اسلام همه آنها بود. سوره مبارکه نصر به آن پیروزىها اشاره کرده به حضرت دستور مىدهد به شکرانه این ظفرمندى حمد و تسبیح خدا را انجام دهد. والله العالم.
۹. تقسیم فورى بیتالمال
روش پیامبر- در باره بیت المال این بود که در نخستین فرصت مناسب آن را در میان طبقه مستمند قسمت مىنمود و ازنگهدارى طولانى بیت المال أباء مىورزید. وقتى در بستر بیمارى به خاطر آورد که چند دینارى پیش یکى از همسران خود دارد، فوراً از او خواست که آنها را به حضور او بیاورد، وقتى دینارها را در برابر او گذاردند پیامبر- آنان را گرفته و گفت: «ما ظن محمد بربه أن لو لقى اللّه و هذه عنده».[۱۸] محمد به خدا چه گمانى دارد اگر خدا را ملاقات کند و اینها پیش او باشد. بعد به امیرالمؤمنین دستور داد پولها را بین فقراء تقسیم نماید.[۱۹]
۱۰. مسواک و بهداشت دهان
پیامبر- پیش از خواب و پس از بیدارى مسواک مىکردند، مسواک حضرت از چوب «اراک» بود، این چوب براى استحکام لثههاى داندان بسیار مؤثر است، و نقش تمیز کنندگى زیاد دارد، در حالات حضرت رسول- نقل شده که حضرت روى بستر بیمارى بود، عبدالرحمن برادر عایشه به عیادت او آمده بود و همراه خود چوب تازهاى داشت، عایشه از نگاههاى پیامبر- دریافت که مىخواهد با آن چوب مسواک کند، لذا فوراً آن را از برادر گرفت و به رسول خدا-تقدیم نمود و حضرت با آن دندانهاى خود را مسواک کرد.[۲۰]
در روایتى از امام صادق% نقل شده که فرمود: دو رکعت نماز خواندن با مسواک، از هفتاد رکعت نماز بدون مسواک بهتراست و فرمود که رسول خدا- فرموده است اگر به امت من گران تمام نمىشد امر مىکردم که در هر نماز مسواک کنند.«عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ% قَالَ رَکْعَتَانِ بِالسِّوَاکِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ رَکْعَهً بِغَیْرِ سِوَاکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- لَوْ لا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِىلأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاکِ مَعَ کُلِّ صَلاهٍ»
باز هم امام صادق% فرمود: مسواک از سنتهاى پیامبران است «مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِینَ السِّوَاکُ» هم چنین نقل شده که پیامبر- فرمود: دائماً جبرئیل مرا توصیه مىکرد به مسواک کردن «قَالَ النَّبِىُّ- مَا زَالَ جَبْرَئِیلُ% یُوصِینِى بِالسِّوَاکِ».[۲۱]
۱۱.رفتار با بردگان
اسلام دینى است که با نظام برده دارى به شدّت مخالف است، هر چند در موقع ظهور یک جانبه آن را لغو نکرد، چون بردگان مالیت داشتند و مردم جهت آن پول پرداخت مىکردند و لغو یک طرفه آن مشکلات به بار مىآورد. اما راههاى زیادى براى رهایى آنها در نظر گرفت، مثلاً آزادى بردگان را کفاره گناهان قرار داد، اسلام بردگان را پذیرفت که سبب آزادى آنها مىگردید، براى رهایى بردگان ثواب فراوان قایل شده است و خود پیامبر- به هر بهانهاى ممکن بردگان را عفو و رها مىکرد. مخصوصاً در آستانه قرار گرفتن در ماههاى رمضان هر ساله اقدام به آزادى بردگان مىنمودند و همچنین خوش رفتارى با آنها را سفارش مىکرد و پیروان خود را تشویق مىکرد که عبد بخرند و در راه خدا آزاد نمایند.[۲۲]
۱۲. دل جویى از آسیب دیدگان
بر اساس نوشته سیره نویسان خالد بن ولید سال هشتم هجرت در جریان سفر رسول خد- براى انجام عمره که با مخالفت مشرکین مواجه شد مسلمان گردید. وى مىگوید: به عسفان بودم که رسول خدا- نماز خوف خواند، قصد جان او را کردم موفق نشدم فهمیدم که خداوند نگهبان آن است و دوستى اسلام در دلم آمد و مسلمان شدم.
در جریان فتح مکه حضرت او را به سوى قبیله جذیمه فرستاد تا مالیات را جمع کرده و اسلام را بر آنها عرضه کند. آنها پیش از آمدن خالد مسلمان شده بودند اما در زمان جاهلیت عموى خالد به دست یکى از افراد بنى جذیمه کشته شده بود و این کینه در دل خالد بود وقتى با مردم جذیمه رو برو شد آنها از ترس اسلحه بر داشته و به کوه بالا رفته بودند.
خالد به آنها أمان داد و گفت حالا اسلام آمده و مسلمان شدهایم، ولى به محض که آنها اسلحه را زمین گذاشتند فوراً به آنها حمله کرده به اعتراض دوستان خود اعتنا نکرد، خون ریزى شدیدى نمود، و خسارات زیادى به بار آورد.
خبر به رسول خدا- رسید حضرت سخت آشفته و ناراحت گردید به طورى که رو به آسمان بلند کرده فرمود: خدایا من از آنچه خالد انجام داده برائت مىجویم «اللهم إنّى أبرأ إلیک مما صنع خالد».
فوراً على% را همراه اموال فراوان به دل جویى و جبران خسارات بنى جذیمه فرستاد و گفت: آنها را از عمل ناجوان مردانه خالد راضى سازد. «فقال لعلّى% یا علّى ائت بنى جذیمه من بنى المصطلق فأرضهم مما صنع خالد»
حضرت على% خسارات را بر آورد کرد و پرداخت غرامت را به شرح ذیل انجاد داد.
۱. دیه کشته شدگان را حساب کرد و داد.
۲. دیه مجروحان را حساب کرد و داد.
۳. خسارات زنانى که از ترس جنین انداخته بودند جبران کرد.
۴. خسارات اموال به تاراج رفته را هم حساب کرد.
۵. حتى خسارات ظروف شکستهاى که سگان آنها در آن آب مىخورد هم پرداخت کرد.
۶. پول زیادى آمد براى تبرء ذمه رسول خدا- به آنها بخشید. و پیش پیامبر- برگشت. حضرت رسول- گفت: «یا علّىأخبرنّى بما صنعت» بگو آن چه انجام دادى.
حضرت على% موارد فوق را در یک جمله کوتا بیان فرمود: «یا رسول الله عمدت فأعطیت لکل دم دیه و لکل جنین غرهو لکل مال مالا و فضلت معّى فضله فأعطیتهم لمیلغه کلابهم و حبله رعاتهم و فضلت معّى فضله فأعطیتهم لروعهنسائهم و فزع صبیانهم و فضلت معّى فضله فأعطیتهم لما یعلمون و لما لا یعلمون و فضلت معّى فضله فأعطیتهم لیرضوا عنک یا رسول الله».
حضرت فرمود: براى رضایت از من پولهاى زیادى را دادى خدا از تو راضى شود و تو همان مقامى را نزد من دارى کههارون نسبت به موسى داشت مگر این که بعد از من پیامبرى نخواهد آمد. «فقال-: یا علّى أعطیتهم لیرضوا عنّى رضّىالله عنک یا علّى إنما أنت منّى بمنزله هارون من موسى إلا أنه لا نبّى بعدىّ»[۲۳]
از امام صادق% نقل شده که پیامبر- لشکرى به سوى قبیله خثعم فرستاد، آنها از ترس به سجود پناه بردند، مسلمانان بهنماز شان اعتنا نکردند و بعض از آنها را کشتند، خبر به حضرت رسید گفت: نصف دیه کشتگان را بدهید و گفت: مسلمانى که در دارالحرب باشد من از او بیزارم. «عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ% قَالَ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ- جَیْشاً إِلَى خَثْعَمٍ فَلَمَّا غَشِیَهُمُاسْتَعْصَمُوا بِالسُّجُودِ فَقُتِلَ بَعْضُهُمْ فَبَلَغَ ذَلِکَ النَّبِى- فَقَالَ أَعْطُوا الْوَرَثَهَ نِصْفَ الْعَقْلِ بِصَلاتِهِمْ وَ قَالَ النَّبِى- أَلا إِنِّى بَرِیءٌمِنْ کُلِّ مُسْلِمٍ نَزَلَ مَعَ مُشْرِکٍ فِى دَارِ الْحَرْبِ»[۲۴]
۱۳. وفاى به عهد
پیامبر- پیمانهاى زیادى با یهودیان مسحیان و اعراب شبهه جزیره عربستان بسته بود هم قبل از بعثت و هم بعد از برانگیختن به مقام رسالت، اما در تاریخ ثبت نشده است که حتى یک بار حضرت در صدد پیمان شکنى بر آمده باشد و بخواهد تعهد خود را نقض کند.
بلکه پیوسته از پیروان خود مىخواست که نسبت به قول و قرارى که مىدهند استوار باشند، تا جاى که اگر یکى از مسلمانان کسى از دشمنان را تأمین مىدادند هرگز کسى اجازه نداشت متعرض آن گردد و بخواهد پیمان برادر خود را بشکند. هر مسلمانى به کافرى أمان دهد او در امان مسلمانان است.[۲۵]
قرآن همیشه عهد شکنان را مورد نکوهش و مذمت قرار داده و به پیامدهاى بد آن هشدار داده و مىفرماید: ]أُولئِکَ هُمُالْخاسِرُونَ/ بقره ۲۷[ اینها زیانکارانند. یا مىفرماید: ]لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّا/ رعد ۲۵[ لعنت براى آنهاست و بدى «و مجازات» سراى آخرت!براى شان در نظر گرفته شده است.
در جریان فتح خیبر یهودیان که صاحب مزارع و بوستان نخل بودند، حضرت مزرعه دارى را به صاحبان آنها واگذار کرد و أجازه داد به عنوان کشاورز روى مزارع و نخلستانها کار کنند و محصول را با پیامبر- نصف نمایند. پس از آن طبق قرار داد مذکور نیمى از محصول در اختیار یهود قرار گرفت و نصفى دیگر را به پیامبر- مىدادند.
مسلمانان در جریان رفت و آمدهاى شان بى باکى کردند، به سبزى کارى آنها تجاوز مىنمودند. یهودیان به پیامبر- شکایت کردند. حضرت اصحاب خود را جمع کرده فرمود: ما آنها را تأمین جانى و مالى دادهایم، و همین طور تأمین دادهایم که بر اراضى کار کنند، ما با آنها معاهده بستهایم حتى در مورد اراضى و اموال، براى ما حلال نیست مگرآن مقدار که حق ما است. قال-: «وقد أمّنّاهم على دمائهم و على أموالهم و الذى فى أیدیهم من أراضیهم، و عاملناهم، و إنّه لا تحل أمواالمعاهدین إلا بحقها»[۲۶]
پس از آن مسلمانان مجبور بودند که براى هر چیزى که از یهود مىگرفتند پول بدهند.[۲۷]
در داستان دیگرى یهودى که حضرت را جهت طلب کار بودن چند درهم بیش از یک شبانه روز در حبس نگهداشته بود، آمده که یاران حضرت مىخواستند آن مرد را بکشند پیامبر- مانع شده گفت: مبعوث نکرده خداوند مرا که ستم کنم بر کسى که در أمان است یا غیر او را.[۲۸]
۱۴. سفارش به سربازانى که عازم جنگ مىشدند
جنگ در اسلام تشریع شده است، در قرآن و منابع دیگر اسلام در مورد آن دستورهاى زیادى وارد شده است، البته جنگ در اسلام به عنوان کشور گشایى و سلطه گرى تشریع نشده، بلکه براى وصول به اهداف مقدس و حق جهاد واجب گردیده است.
جهاد در اسلام داراى اصول و قواعدى است که باز در منابع اسلامى به آن اشاره شده است از جمله آن منابع وصایاى رسول خدا- است که موقع اعزام سربازان به سرایا براى آنها بیان مىنمود و سفارش مىکرد. روایات زیادى از امامصادق% به نقل از رسول اکرم- نقل شده که در ذیل به عصاره آن اشاره مىگردد.
پیامبر- وقتى افراد را به جنگ مىفرستاد آنها را پیش خود مىخواند و در مقابل خود مىشاند و به آنها مىگفت:
۱. بنام خدا، براى خدا، و در راه خدا بجنگید.
۲. به دین و زیر پرچم رسول خدا مبارزه نمایید.
۳. در جنگ غلو و زیاده روى نکنید.
۴. بدن کسى را مثله ننمایید.
۵. از مکر و حیله استفاده ننمایید.
۶. اقشار آسیب پذیر مثل پیر مردان، زنان و بچهها را نکشید.
۷. از قطع درختان مگر موقع ضرورت اجتناب کنید.
۸. آب آشامیدنى دشمن را مسموم نسازید.
۹. قبل از دعوت به اسلام و اتمام حجت کسى را نکشید.
۱۰. موقع جنگ نخلستانها را نسوزانید و به آب مبندید.
۱۱. درختهاى میوه دار و مثمر ثمر را قطع نکنید.
۱۲. در جنگ چهار پایان حلال گوشت را پى نکنید.
۱۳. وقتى با دشمن رو برو شدید به یکى از سه چیز دعوت کنید اگر پذیرفتند شماهم قبول نمایید.
الف. به اسلام دعوت کنید اگر قبول کردند شماهم بپذیرید.
ب. از آنها بخواهید که در راه خدا کوچ کنند اگر اسلام را پذیرفتند ولى هجرت نکردند کار شان نداشته باشید آنها مثل اعرابى خواهند بود که از غنیمت بهرهمند نمىشوند.
ج. اگر مسلمان نشدند و کوچ هم نکردند باید جزیه بدهند، اگر زیر بار جزیه رفتند از کشتن آنها امتناع کنید.
اگر یکى از این شروط را قبول نکردند از خدا کمک بخواهید و با آنها جهاد نمایید. «قَالَ الصادق%: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ- إِذَا أَرَادَ أَنْ یَبْعَثَ سَرِیَّهً دَعَاهُمْ فَأَجْلَسَهُمْ بَیْنَ یَدَیْهِ ثُمَّ یَقُولُ سِیرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِىسَبِیلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ لا تَغُلُّوا وَ لا تُمَثِّلُوا وَ لا تَغْدِرُوا وَ لا تَقْتُلُوا شَیْخاً فَانِیاً وَ لا صَبِیّاً وَ لا امْرَأَهً وَ لا تَقْطَعُواشَجَراً إِلا أَنْ تُضْطَرُّوا إِلَیْهَا وَ أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ أَدْنَى الْمُسْلِمِینَ أَوْ أَفْضَلِهِمْ نَظَرَ إِلَى رَجُلٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَهُوَ جَارٌ حَتَّى یَسْمَعَکَلامَ اللَّهِ فَإِنْ تَبِعَکُمْ فَأَخُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ إِنْ أَبَى فَأَبْلِغُوهُ مَأْمَنَهُ وَ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ عَلَیْهِ و عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ% قَالَ قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ% نَهَى رَسُولُ اللَّهِ- أَنْ یُلْقَى السَّمُّ فِى بِلادِ الْمُشْرِکِینَ».[۲۹]
۱۵. دعاى نصف شب
أم سلمه گوید: شبى از خواب بیدار شدم حضرت را در بستر ندیدم، به دنبال آن رفتم دیدم در کنار دیوارى ایستاده مىگوید: خدایا چیزهاى شایستهاى که به من دادهاى هیچ وقت از من مگیر. و مرا یک آن به خودم وامگذار.
خدایا دشمنان و حسودان را هیچ وقت بر من پیروز مگردان.
خدایا مرا به سوى بدیهاى که از آن نجاتم دادهاى هیچ وقت بر مگردان. «اللهم لا تنزع منّى صالح ما أعطیتنّى أبدا اللهم و لا تکلنى إلى نفسّى طرفه عین أبدا اللهم لا تشمت بّى عدوا و لا حاسداأبدا اللهم لا تردنّى فّى سوء استنقذتنى منه أبدا».[۳۰]
۱۶. آزاد گذاشتن انصار در حق انتخاب
در تفسیر قمى آمده که وقتى غنایم بنى نضیر به دست افتاد جهت تقسیم آن انصار را بین یکى از دو چیز آزاد گذاشت.
۱. غنایم بین مهاجرین و انصار تقسیم گردد.
۲. به مهاجرین داده شود و آنها از خانههاى انصار بیرون رفته خود متکفل معاش زندگى گردند.
انصار دوم را پذیرفتند. حضرت غنایم را بین مهاجرین تقسیم و به آنها امر کرد دیگر مزاحم آسایش انصار نگردند.
شیخ طبرسى در مجمع البیان مىنویسد: انصار گفتند: غنایم را به ایشان مىدهیم و از اموال خود باز به آنهامى پردازیم.[۳۱] خداوند در حق شان این آیه ذیل را نازل فرمود که مىفرماید: ]وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الایمَنَ مِن قَبْلِهِمْ یحُِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیهِْمْ وَ لا یجَِدُونَ فىِ صُدُورِهِمْ حَاجَهً مِّمَّا أُوتُواْ وَ یُؤْثِرُونَ عَلىَ أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کاَنَ بهِِمْ خَصَاصَهٌ وَ مَن یُوقَشُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ./ الحشر، ۹[ یعنى براى کسانى است که در این سرا (سرزمین مدینه) و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانى را که به سویشان هجرت کنند دوست مىدارند، و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمىکنند و آنها را بر خود مقدّم مىدارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند کسانى که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شدهاند رستگارانند!.
۱۷. پنج خصلت برتر
امام صادق% از امام على% نقل مىکند که رسول اللّه- فرمود: پنج خصلت است که تا آخر عمر ترک نخواهم کرد تا بعد از من سنت گردد:
۱. با غلامان طعام خوردن.
۲. سوار شدن بر الاغ بدون پالان.
۳. کفشم را با دست خود وصله کردن.
۴. پوشیدن لباس پشمى.
۵. سلام کردن به اطفال تا این که همه آن سنت شود و مردم به آن عمل کنند. «قال رسول الله- خمس لست بتارکهن حتىالممات لباس الصوف و رکوبىّ الحمار مؤکفا و أکلىّ مع العبید و خصفىّ النعل بیدىّ و تسلیمىّ على الصبیان لتکون سنهمن بعدىّ».[۳۲] و در وسایل الشیعه آمده: غذا خوردن با بردگان بر روی زمین، سوار شدن بر الاغ بدون روپوش، دوشیدن بز با دست خود، لباس پشمین پوشیدن و سلام کردن به کودکان. «قَالَ- خَمْسٌ لا أَدَعُهُنَّ حَتَّى الْمَمَاتِ الأَکْلُ عَلَى الْحَضِیضِ مَعَ الْعَبْدِ وَ رُکُوبِیَ الْحِمَارَ مُؤْکَفاً وَ حَلْبِیَ الْعَنْزَ بِیَدِی وَ لُبْسِیَ الصُّوفَ وَ التَّسْلِیمُ عَلَى الصِّبْیَانِ»[۳۳]
۱۸. خریدن لباس پیامبر-
در خصال صدوق آمده است که روزى ۱۲ درهم به پیامبر- رسید. آن را به حضرت على% داد که برایش لباسى بخرد، حضرت على% پول را گرفته به بازار رفت و پیراهنى به همان مبلغ خرید و خدمت حضرت ختم مرتبت- تقدیم داشت.
حضرت رسول نگاهى به پیراهن انداخت و گفت کاش لباس ارزانتر خریده بودى. ممکن است صاحب آن معامله را فسخ کند؟ على% به مغازه رفت و فرمود: حضرت نبوى از لباس خوشش نیامده است، پول را گرفت و لباس را پس داد.
به اتفاق هم رفتند که لباسى ارزانتر بخرند، دید کنیزى سر راه شان گریه مىکند. پرسید چرا گریه مىکنى؟ گفت: چهار درهم اربابم برایم داده بود تا چیزى بخرم آن را گم کردهام. پیامبر- مبلغ چهار درهم به او داد. رفت لباس چهار درهمىخرید، وقتى بر گشت به سائلى بر خوردند که مىگوید: لباس ندارد حضرت لباس خود را به او داد.
رفت لباس دیگرى خرید وقتى مراجعت به کنیز بر خورد که باز گریان است پرسید چرا گریه مىکنى گفت: دیر کردم مىترسم اربابم مرا کتک بزند. حضرت به اتفاق او رفت به شفاعت کنیز. وقتى نزدیک درب منزل رسید بلند سلام داد اما جوابى نشنید، باز سلام داد باز سکوت بود، در مرتبه سوم سلام داد جواب آمد «و علیک السلام یا رسول اللّه».
حضرت به داخل خانه رفت و خواهش کرد که کنیز را ببخشد، وى به گل روى پیامبر- او را آزاد کرد. حضرت پرسید چرا اول جواب سلام را ندادى، صاحب خانه گفت: دوست داشتم صداى شما را مکرر بشنوم. بعد رسول خدا فرمود: چه پول بابرکتى بود این ۱۲ درهم که پیامبر را پوشاند کنیزى را آزاد کرد و سائلى را مستور ساخت.[۳۴]
۱۹. نحوه بیعت گرفتن از زنان
بعد از فتح مکه یکى از موضوعات مطرح بیعت زنان بود که باید با رسول اللّه- انجام مىشد. از آنجا که زنان آن دوره بقایاى عصر جاهلیت عرب بودند گرفتار فحشاء، آلوده به گناه و سروضع غیر قابل قبول براى اسلام داشتند و باید اصلاح مىشد. بیعت کردن آنان را مقید به رعایت قوانین و مقررات وضعیه اسلامى مىکرد.
تدبیرى که حضرت رسول خدا- اندیشید این بود که ظرفى را پر از آب نمود و مقدار عطر در آن ریختند، دست خود را داخل ظرف برده آیه ۱۲ از سوره ممتحنه را تلاوت فرمود و دست خود را کشید.
آیه شروط زیر را براى زنان الزام مىکرد.
۱. براى خدا شریک قایل نشوند.
۲. خیانت نه نمایند.
۳. به دنبال فحشاء نروند.
۴. فرزندان خود را نکشند.
۵. فرزندان دیگران را به شوهر خود نسبت ندهند.
۶. در کارهاى خیر با رسول خدا مخالفت نکنند.
آنگاه فرمود : دست خود را داخل ظرف نمایند و بیرون کشند. زنان هم طبق فرمایش رسول اللّه- عمل کردند و بیعت آنها بدین گونه رسمى گردید.[۳۵] قال اللّه تبارک و تعالى ]یَأَیهَُّا النَّبىُِّ إِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَتُ یُبَایِعْنَکَ عَلىَ أَن لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیًْا وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلَدَهُنَّ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتَنٍ یَفْترَِینَهُ بَینَْ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَکَ فىِ مَعْرُوفٍفَبَایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لهَُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (الممتحنه / ۱۲[. یعنى اى پیامبر! هنگامى که زنان مؤمن نزد تو آیند و با تو بیعت کنند که چیزى را شریک خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترایى پیش دست و پاىخود نیاورند و در هیچ کار شایستهاى مخالفت فرمان تو نکنند، با آنها بیعت کن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزنده و مهربان است!.
۲۰. حکم تخریب مسجد ضرار
در قبا جمعى از منافقین دورهم جمع شدند و فعالیتهاى غیر قانونى خود را خواستند در پوشش دین به فرجام برسانند. آن مسجدى را به بهانهاى این که در فصل گرما و سرما و شبهاى تار پیر مردان نمىتوانند به مسجد جامع بیروند بنا کردند. موقع که رسول خدا- به تبوک مىرفت از حضرت خواهش کردند که بیاید در آنجا نمازى بخوانند و مسجد را رسماً افتتاح فرمایند.
حضرت نبوى فرمود: من مسافر هستم موقع برگشت اگر خدا کرد زنده ماندم مىآیم، وقتى حضرت از تبوک برگشت در«ذى اوان» که فاصله کمى با قبا داشت خبر تکمیل بناى مسجد به ایشان رسید. حضرت مالک بن الدخثم و معن بن عدى یا عاصم بن عدى را مأموریت داد و فرمود: مسجدى را که اهل آن ظالم هستند ویران کنند و بسوزانند. آن دو بهسرعت در پى مأموریت رفته در حالى که منافقین جمع بودند آن را در کام آتش داده و طعمه حریق ساختند و منافقین هم ناچار پا به فرار گذاشتند.
قرآن کریم مىفرماید: ]وَ الَّذِینَ اتخََّذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ کُفْرًا وَ تَفْرِیقَا بَینَْ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنقَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلا الْحُسْنىَ وَ اللَّهُ یَشهَْدُ إِنهَُّمْ لَکَذِبُونَ/ التوبه، ۱۰۷[. یعنى: گروهى دیگر از آنها کسانى هستند که مسجدى ساختند براى زیان (به مسلمانان)، و (تقویت) کفر، و تفرقه افکنى میان مؤمنان، و کمینگاه براى کسى که از پیش با خدا و پیامبرش مبارزه کرده بود آنها سوگند یاد مىکنند که: (جز نیکى )و خدمت،( نظرى نداشتهایم)! امّا خداوند گواهى مىدهد که آنها دروغگو هستند![۳۶]
۲۱. نرم کردن دل تازه مسلمانها
پس از مرا جعت رسول خدا- از محاصره طایف و استرداد اسراء به هوازن نوبت تقسیم غنایم رسید، جماعتى از سران مشرکین مکه که تازه مسلمان بودند در جنگ حنین و محاصره طایف شرکت داشتند.
گروهى از مردم به دنبال پیامبر- راه مىافتادند و مىگفتند: غنایم را تقسیم کنید و سهم ما را بدهید تا جاى که رداء از دوش حضرت افتاد. پیامبر- فرمود: رداء مرا بدهید قسم به خدا اگر به تعداد درختان تهامه شتر و گوسفند داشته باشید میان تان تقسیم مىکنم. شما مرا تا به حال بخیل، ترسو و دروغگو نیافتهاید سهم من یک پنچم این غنایم است هر کسهر چه بر داشته بیاورد حتى اگر یک سوزن جوال دوز باشد به غنایم خیانت نکنید خیانت در غنایم عار و آتش براى اهلش در قیامت دارد.
سیره نویسان مىگویند: مردى یک دسته نخ مویى بر داشته بود تا پالان شتر خود را درست کند با شنیدن حرف پیامبر- مسترد کرد و عقیل یک جوال دوز گرفته بود پس آورد پیامبر- همه آن اموال را بین مهاجرین تازه مسلمان مکه تقسیمکرد تا دل آنها نسبت به اسلام نرم و علاقه شان به دین زیادتر گردد.
عباس بن مرداس از پیامبر- گله کرد که مرا کم دادهاى و شعرى هم خواند حضرت فرمود: او را ببرید و زبانش را کوتاه کنید به دستور حضرت مال دیگرى به دادند تا راضى گردید.[۳۷]
۲۲. امتنان بر انصار
رسول خدا وقتى غنایم حنین را تقسیم کرد به انصار هیچ چیزى نداد. آنها گلهمند شده زبان به اعتراض گشودند تاجاى که حسان بن ثابت شعرى گفت و دیگران گفتند: رسول خدا قوم خود را دید ما را از یاد برد.
زمزمه کمى اوج گرفت ناچار سعد بن عباده خدمت رسول خدا- رسید و مراتب نگرانى انصار را به اطلاع حضرت رساند. رسول خدا- از سعد پرسید: تو چه فکرى مىکنى؟ وى گفت: من هم یکى از آنان هستم. آن گاه رسول خدا- دستور داد که در فلان جا انصار را جمع کند و به حضرت خبر دهد.
وى مردم را جمع کرده به رسول خدا- گفت جماعت در انتظار شما است. پیامبر- در برابر آنها قرار گرفت بعد از حمد و ثناى الهى فرمود، این چه حرف و گلهاى است که مىکنید؟! آیا وقتى من نزد شما آمدم گمراه نبودید، خداوند بهوسیله من شما را هدایت کرد. آیا فقیر نبودید خداوند به وسیله من شما را غنى ساخت؟ آیا با هم دشمن نبودید وخداوند توسط من شما را دوست گرداند؟
آنها حرفهاى رسول خدا- را تأیید کردند که بلى چنین است که شما مىفرمایید خدا و رسول او بر ما منت گذاشت و برترى داد.
آن گاه پیامبر- از آنها پرسید: که چرا سخن نمىگویید؟ منظور پیامبر- این بود که انصار بگویند: و اگر مىگفتند: درست هم بود که تو وقتى به سوى ما آمدى از طرف قوم خود تکذیب شده بودى ما تصدیقت کردیم، متروک بودى ما یارىات کردیم، بى پناه بودى ما پناهت دادیم، غریب بودى ما تو را مثل خود ساختیم. ولى انصار چیزى بیش از کلام قبلىنگفتند.
اى جماعت انصار براى همین مال بى مقدار دنیا که من براى جلب مردم به اسلام به آنها دادهام ناراحت شدید درحال که من شما را به اسلام تان واگذار کردهام؟ آیا شادمان نیستید که آنها گوسفند و شتر خانههاى خود ببرند و شما بارسول خدا به منازل خود مراجعت کنید؟ قسم به خداى که جان محمد در دست اوست اگر مسأله هجرت نبود من یکى از شماها بودم. اگر مردم به راهى بروند و انصار به راهى دیگر من راهى را خواهم رفت که انصار انتخاب کردهاند.
مردم با شنیده این سخنان چنان به وجد آمدند که از شدّت گریه ریشهاى شان تر شد و گفتند: خوش حالیم که رسول خدا سهم ماشده است و متفرق شدند.[۳۸]
۲۳. برخى از اوصاف پیامبر-
أنس بن مالک مىگوید: پیامبر- روى زمین مىنشست، روى زمین غذا مىخورد، دعوت بزرگان را مىپذیرفت، بهعیادت مریض مىرفت، به تشیع جنازه حاضر مىشد، بر دراز گوش سوار مىگردید.
حمزه بن عبداللّه مىگوید: پیامبر- ویژگىهاى داشت که در ستمکاران یافت نمىشد، هر کس او را دعوت مىکرد اجابت مىنمود، خودش صدقه را به دست سائل مىداد، به کسى سفارش نمىکرد آب وضوى او را حاضر کند، بلکه خودش آماده مىکرد و براى نماز مىایستاد.
أنس بن مالک مىگوید: از بعض زنهاى پیامبر- رفتار آن حضرت در خفا سؤال شد، بعضى شان گفتند حضرت گوشت نمىخورد بعض دیگر گفتند بر روى توشک نمىخوابید و بعض دیگر گفتند: روزه مىگرفت ولى افطار نمىفرمود.
جابر بن سمره مىگوید: بیش از صد بار حضور رسول خدا- نشسته بودم اصحاب آن حضرت شعرهاى از دوران جاهلیت در مسجد مىخواندن و چیزىهاى تعریف مىکردند پیامبر- فقط تبسم مىنمود. همچنین مىفرمود: هیچ کسى را ندیدم که بیشتر از رسول خدا تبسم کرده باشد.
از ابن عمر نقل شده که گفت: هیچ کسى را سخاوتمندتر، شجاعتر، نورانىتر از رسول خدا نیافتم. أنس بن مالک مىگوید: شجاعترین مردم، خوش گلترین مردم و با جود ترین مردم رسول خدا بود. أبن مسعود مىگوید: رسول خدا مىفرمود: خداوندا همان گونه که ظاهر مرا نیکو آفریدى، باطن مرا نیز نیکو گردان.
از ابن عباس و عایشه نقل شده است که مىگفتند: عادت رسول خدا این بود که وقتى ماه رمضان مىآمد تمام أسراء را آزاد مىکرد و تمام سائلان را اطعام مىنمود.
اسماعیل بن عیاش مىگوید: رسول خدا صابرترین مردم در مقابل آزار آنها بود.
أنس بن مالک مىگوید: ده سال همنشین رسول خدا بودم، تمام عطرها را بوییدم، اما عطر رسول خدا چیزى دیگرى بود. وقتى یکى از اصحاب به دیدن حضرت مىآمدند با او مىایستاد، تا وى نمىنشتست حضرت هم نمىنشست وقتى یکى از اصحاب به دیدارش مىآمد دست خود را به سوى او دراز مىکرد تا طرف دست خود را نمىکشیدحضرت هم دست خود را نمىکشید.
جابر مىگوید: حضرت موقع راه رفتن التفات نمىکرد چه بسا رداء او به درخت یا چیزى گیر مىکرد توجه نمىنمود.
اسحاق بن عیسى در حدیثى از پدرش نقل مىکند که گفت: ندیدم رسول خدا را که لمیده غذا بخورد. از ابن جحفه نیزهمین مضمون روایت شده است.
أنس بن مالک مىگوید: پیامبر- مرا به دنبال حاجتى فرستاد، من بچهها را دیدم پیش آنها نشسته بودم که پیامبر- آمد و به بچهها سلام کرد.
روایتهاى زیادى نقل شده که پیامبر- هدیه را مىپذیرفت اما صدقه را قبول نمىکرد. یا هدیه را مىپذیرفت ولىصدقه را نمىخورد. حبیب بن عبید الرجى مىگوید: وقتى چیزى به حضرت داده مىشد مىپرسیدکه هدیه است یا صدقه؟ اگر مىگفتند: صدقه است نمىخورد و اگر مىگفتند: هدیه است مىخورد.
از سمره بن جندب نقل شده که رسول خدا سفارش مىکرد به پوشیدن لباس سفید که تا وقتى زندهاید سفید بپوشید وقتى مردید با پارچهاى سفید کفن کنید که لباس سفید از بهترین لباسها است.[۳۹]
۲۴. ره آورد بعثت پیامبر-
امیرالمؤمنین% مىفرماید: «فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ یَسُوقُهُمْ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ وَ یُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَهَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ یَحْسِرُالْحَسِیرُ وَ یَقِفُ الْکَسِیرُ فَیُقِیمُ عَلَیْهِ حَتَّى یُلْحِقَهُ غَایَتَهُ إِلا هَالِکاً لا خَیْرَ فِیهِ حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْفَاسْتَدَارَتْ رَحَاهُمْ وَ اسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ ایْمُ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِیرِهَا وَ اسْتَوْسَقَتْ فِى قِیَادِهَا مَاضَعُفْتُ وَ لا جَبُنْتُ وَ لا خُنْتُ وَ لا وَهَنْتُ».[۴۰]
پس از ستایش پروردگار، همانا خداوند سبحان، حضرت محمّد- را مبعوث فرمود، در روزگارانى که عرب کتابى نخوانده و ادّعاى وحى و پیامبرى نداشت. پیامبر اسلام- با یارانش به مبارزه با مخالفان پرداخت تا آنان را به سر منزل نجات کشاند، و پیش از آن که مرگشان فرا رسد آنان را به رستگارى رساند. با خستگان مدارا کرد، و شکسته حالان را زیربال گرفت تا همه را به راه راست هدایت فرمود، جز آنان که راه گمراهى پیمودند. و در آنها خیرى نبود. همه را نجاتداد، و در جایگاه مناسب رستگارى، استقرارشان بخشید، تا آن که آسیاب زندگى آنان به چرخش در آمد، و نیزهشان تیزشد. به خدا سوگند من در دنباله آن سپاه بودم، تا باطل شکست خورد و عقب نشست، و همه رهبرى اسلام رافرمانبردار شدند، در این راه هرگز ناتوان نشدم، و نترسیدم، و خیانت نکردم، و سستى در من راه نیافت.
باز مىفرماید: «حَتَّى بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً- شَهِیداً وَ بَشِیراً وَ نَذِیراً خَیْرَ الْبَرِیَّهِ طِفْلًا وَ أَنْجَبَهَا کَهْلًا وَ أَطْهَرَ الْمُطَهَّرِینَ شِیمَهً وَأَجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرِینَ دِیمَهً».[۴۱] تا اینکه خدا محمّد- را برانگیخت، گواهى دهنده، بشارت دهنده، هشدار دهنده. پیامبرى که بهترین آفریدگان در خردسالى، و در سنّ پیرى نجیبترین و بزرگوارترین مردم بود، اخلاقش از همه پاکانپاکتر و باران کرمش از هر چیزى با دوامتر بود.[۴۲]
در جاى دیگر مىگوید: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَهُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍعُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَهٍ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَهِ- وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَهِ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِکْمَه».[۴۳] پیامبر- طبیبى است که براى درمان بیماران سیّار است. مرهمهاى شفا بخش او آماده، و ابزار داغ کردن زخمها راگداخته. براى شفاى قلبهاى کور و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى لال، آماده، و با داروى خود در پى یافتن بیمارانفراموش شده و سرگردان است.[۴۴]
۲۵. پارسایى پیامبر-
امیرالمؤمنین% مىگوید: «قَدْ حَقَّرَ الدُّنْیَا وَ صَغَّرَهَا وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِیَاراً وَ بَسَطَهَا لِغَیْرِهِاحْتِقَاراً فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ لِکَیْلا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً أَوْ یَرْجُوَفِیهَا مَقَاماً بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً وَ نَصَحَ لأُمَّتِهِ مُنْذِراً وَ دَعَا إِلَى الْجَنَّهِ مُبَشِّراً وَ خَوَّفَ مِنَ النَّارِ مُحَذِّرا».[۴۵] پیامبر- دنیا را کوچک شمرد و در چشم دیگران آن را ناچیز جلوه داد. آن را خوار مىشمرد و در نزد دیگران خوار و بىمقدار معرّفى فرمود. و مىدانست که خداوند براى احترام به ارزش او دنیا را از او دور ساخت و آن را براى ناچیزبودنش به دیگران بخشید. پیامبر- از جان و دل به دنیا پشت کرد، و یاد آن را در دلش میراند. دوست مىداشت کهزینتهاى دنیا از چشم او دور نگهداشته شود، تا از آن لباس فاخرى تهیّه نسازد، یا اقامت در آن را آرزو نکند، و براىتبلیغ احکامى که قطع کننده عذرهاست تلاش کرد، و امّت اسلامى را با هشدارهاى لازم نصیحت کرد، و با بشارتهامردم را به سوى بهشت فراخواند، و از آتش جهنّم پرهیز داد.[۴۶]
۲۶. جهاد در راه خدا
حضرت على% مىفرماید: «وَ جَاهَدَ فِى اللَّهِ أَعْدَاءَهُ غَیْرَ وَاهِنٍ وَ لا مُعَذِّرٍ إِمَامُ مَنِ اتَّقَى وَ بَصَرُ مَنِ اهْتَدَى مِنْهَا وَ لَوْتَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِىَ عَنْکُمْ غَیْبُهُ إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ تَبْکُونَ عَلَى أَعْمَالِکُمْ وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَرَکْتُمْأَمْوَالَکُمْ لا حَارِسَ لَهَا- وَ لا خَالِفَ عَلَیْهَا وَ لَهَمَّتْ کُلَّ امْرِئٍ مِنْکُمْ نَفْسُهُ لا یَلْتَفِتُ إِلَى غَیْرِهَا». پیامبر- بدون سستى و کوتاهى، رسالت پروردگارش را رسانید، و در راه خدا با دشمنانش بدون عذر تراشى جنگید.پیامبر- پیشواى پرهیزکاران، و روشنى بخش چشم هدایت شدگان است.[۴۷]
۲۷. وصف یاران جهادگر پیامبر-
حضرت على% مىفرماید: «فَلَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ- وَ إِنَّ الْقَتْلَ لَیَدُورُ عَلَى الآْباءِ وَ الأَبْنَاءِ وَ الإِخْوَانِ وَ الْقَرَابَاتِ فَمَا نَزْدَادُعَلَى کُلِّ مُصِیبَهٍ وَ شِدَّهٍ إِلا إِیمَاناً وَ مُضِیّاً عَلَى الْحَقِّ وَ تَسْلِیماً لِلأَمْرِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْجِرَاح». ما با پیامبر- بودیم، وهمانا جنگ و کشتار گرداگرد پدران، فرزندان، برادران و خویشاوندان ما دور مىزد، امّا از وارد شدن هر مصیبت وشدّتى جز بر ایمان خود نمىافزودیم، و بیشتر در پیمودن راه حق، و تسلیم بودن برابر اوامر الهى، و شکیبایى بر دردجراحتهاى سوزان، مصمّم مىشدیم.[۴۸]
۲۸. رفتارهاى مردمى پیامبر-
در مکارم اخلاق حضرت آمده که حضرت خود را براى دیدار با اصحاب مىآراست، گذشته از این که جهت دیدار خانواده خود را آراسته مىکرد. و مىفرمود: خداوند بندگانى را دوست دارد که وقتى سوى برادران خود مىرود خود را آماده و آراسته کند. «إنّ اللّه یحب عبده إذا خرج إلى إخوانه أن یتهیّهألهم و یتجمّل».
از دیلمى در ارشاد نقل شده حضرت را حیاء و شرم مانع نمىشد که مایحتاج خود را از بازار بخرد و به سوى خانه حمل کند. با غنى و فقیر روبوسى مىکرد. دست خود را از دست هیچ کسى نمىکشید تا این که او بکشد. به هر کسى که در مقابلش قرار مىگرفت سلام مىکرد، چه غنى مىبود چه فقیر، چه بزرگ مىبود چه کوچک، به سوى هر چیزى که دعوت مىشد حقیر نمىشمرد و لو یک دانه خرما باشد. کم خرج بود، طبیعت بزرگ، معاشرت زیبا داشت، گشاده رو بود، تبسم مىکرد ولى قهقه نمىکرد، اندوهگین مىشد ولى عبوس نمىگردید، متواضع بود اما گمراه کننده نبود یعنى تواضع انحرافى نداشت، بخشنده بود اسراف نمىکرد، قلب نازک داشت، به هر مسلمانى رحم مىکرد، از روى سیرى آروغ نمىزد یعنى هیچ وقت به حدى نمىخورد که آروغ بزند هیچ چیزى او را به طمع نمىکشاند.
امیرالمؤمنین% مىگوید: در یک صبح گاهى رسول خدا منزل ما آمد ما در رخت خواب بودیم، بر ما سلام کرد، ما اکت ماندیم و خجالت کشیدیم (چون در رخت خواب بودیم) دو باره سلام کرد ما ساکت ماندیم، در مرحله سوم سلام کرد ترسیدیم که اگر جواب سلام را ندهیم حضرت برود، یعنى همیشه عادت پیامبر- این بود که سه بار سلام مىکرد اگر اجازه مىیافت مىماند و إلا بر مىگشت، لذا ما جواب سلام را دادیم و او خانه ما داخل شد.
امام صادق% مىفرماید: رسول خدا لحظات نگاه خود را بین اصحاب تقسیم مىکرد و نگاهش به همه یکسان بود، و فرمود: که هرگز پاى مبارک را جلوى یاران خود دراز نمىکرد، وقتى با کسى رو بوسى مىکرد دست خود را رها نمىساخت تا این که طرف دست خود را رها کند.
یونس شیبانى مىگوید: امام صادق% مىپرسید: چقدر باهم شوخى و مزاح دارید؟ گفتم: بسیار کم. فرمود: چرا زیاد انجام نمىدهید؟ چون مزاح از نیکوترین خُلق است و تو با این کارت سرور و شادمانى را به برادرت مىدهى و رسولخدا- با مردم شوخى و مزاح مىکرد و قصدش این بود که خوش حال شان گرداند. از حضرت صادق% نقل شده که پیامبر- همیشه رو به قبله مىنشست.
در مکارم آمده است که خانوادههاى بچههاى کوچک خود را مىآوردند خدمت پیامبر- تا براى شان دعا کند، حضرتبه خاطر احترام آنها بچهها را بغل مىکرد، اى بسا اتفاق مىافتاد که بچه بغل رسول خدا بول کند، اما حضرت کارى نمىکرد که بول بچه قطع شود بلکه اجازه مىداد تا قضاى حاجت کامل گردد، بعد در حق او دعا مىفرمود، یا نامى برایش انتخاب مىکرد و موجب شادمانى خانواده بچه مىگردید، دیده نشده که حضرت از بول بچه ناراحت شدهباشد، وقتى آنها از پیش حضرت مىرفتند، پیامبر- لباس خود را مىشست. ابن طاوس در اقبال مىگوید: پیامبر- پس از طلوع خورشید از منزل خارج مىگردید. در کتاب غوالى نقل شده که پیامبر- کراهت داشت از این که ;کسی به پیشگاه او ایستاد شود، لذا وقتى مىآمد کسى جلوى او ایستاد نمىشد، اما وقتى مىایستاد دیگران هم ایستاد مىشدند تا حضرت داخل منزل خود مىگردید.[۴۹]
شیخ صدوق از وجود مقدس ثامنالحجج و ایشان از پدران خود نقل میکند که فرمودند: یکی از روشهای عملی پیامبر- در زندگی این بود که اهل فضل و دانش را همه وقت به حضور میپذیرفت و به آنها به میزان ظرفیت، دانش و بینشی که در دین داشتند احترام میگذاشت.(بعضی را به یک حاجت، بعضی را به دو حاجت و بعضی را بیشتر) پیامبرخدا- به رسیدگی حوایج اهل فضل میپرداخت و آنان را به رفع عیوب و اصلاح نقایص خود وادار مینمود. در باره امت از آنان میپرسید، و مطالب مهم را برای شان باز گو کرده و میفرمود: حاضرین به غائبین برسانند و نیاز اشخاصی را که به من دست رسی ندارند اطلاع دهند و بدانید که وقتی کسی احتیاجات افراد نیازمند را به حاکم ابلاغ میکند، خداوند قدمهای او را روز قیامت محکم و استوار میسازد.
نزد پیامبر- چیزی غیر از این موارد بیان نمیشد، و حضرت غیر از طرح مسایل اجتماعی چیز دیگری را از کسی نمیپذیرفت، اهل علم برای درک و تحصیل فیض، حضور حضرت شرفیاب میگشتند و هنگام مرخص شدن، بهرهأی از علم رسول خدا- را به همراه خود میبردند، و با سمت راهنمایی امت مجلس را ترک میکردند.
و کان من سیرته فی جزء الأمه إیثار أهل الفضل بإذنه و قسمه على قدر فضلهم فی الدین فمنهم ذو الحاجه و منهم ذو الحاجتین و منهم ذو الحوائج فیتشاغل و یشغلهم فیما أصلحهم و أصلح الأمه من مسألته عنهم و إخبارهم بالذی ینبغی و یقول-: لیبلغ الشاهد منکم الغائب و أبلغونی حاجه من لا یقدر على إبلاغ حاجته فإنه من أبلغ سلطانا حاجه من لا یقدر على إبلاغها ثبت الله قدمیه یوم القیامه لا یذکر عنده إلا ذلک و لا یقبل من أحد غیره یدخلون روادا و لا یفترقون إلا عن ذواق و یخرجون أدله فقهاء.[۵۰]
منابع تحقیق
۱ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۲۴، ص ۳۷۱، چاپ اول ۱۳۷۴، دارالکتب الاسلامیه تهران.
۲. سید محمد حسین طباطبایى، مترجم موسوى همدانى سید محمد باقر، المیزان، فى التفسیر القرآن، »ترجمه فارسى« ج ۱۹، ص ۶۱۹، چاپ پنجم ۱۳۷۴ دفتر انتشارات اسلامى قم.
۳. مصطفى السقا، ابراهیمالابیارى، عبدالحفیظ شلبى، سیرهالنبویه لابن هشام، ج ۱ – ۲، جزء اول، ص ۲۰۹، چاپ ۱۳۶۳، انتشارات ایران.
۴. صبحى صالح، نهج البلاغه خ ۷۲، ص ۱۰۱، موسسه دارالهجره مکان چاپ قم بى تا
۵. ترجمه نهجالبلاغه امام على% محمد دشتى، خ ۷۲، ص ۱۲۳، ناشر مؤسسه انتشارات مشهور، چاپ اول ۱۳۷۹، قم.
۶. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار ۱۶، (سیرى در سیره نبوى)، ص ۷۸، چاپ چهارم ۱۳۸۰، انتشارات صدرا.
۷. مجموعه آثار ۱۶، »سیرى در سیره نبوى«، پیشین، ص ۱۰۹
۸. الحافظ ابن سعد بن منیع، سنن النبی- و ایّامه، استخرجها، رتبها، ترجملها و ظبط متنها، عبد السلام بن محمد بن عمر علوش، ج ۱، ص ۲۰۷،ح ۶۷۰، طبعه الاولى ۱۴۱۶ هـ.ق، المکتب الاسلامى، بیروت لبنان.
۹ . سید جعفر مرتضی العاملی، الصحیح من سیره النبی الأعظم، ج ۲، ص ۹۸، چاپ ۱۴۱۰هق، دارالهادی، بیروت لبنان.
۱۰. جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج ۲، ص ۵۰۰، چاپ ۱۳۶۶، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم.
۱۱. الحافظ بن سعد بن منیع، پیشین، ج ۱، ص ۴۸۶، ح ۱۳۳۸. و فروغ ابدیت، پیشین، ج ۲، ص ۵۰۶
۱۲. ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج ۳، ص ۲۲۳، ح ،دار الکتب الإسلامیه تهران، ۱۳۶۵ هـ.ش.
۱۳. علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج ۲۱، ص ۱۴۲، مؤسسه الوفاء بیروت – لبنان، ۱۴۰۴ هـ.ق.
۱۴. محمد بن عمر الواقدى، المغازى، ص ۶۹۱، ج ۲، الطبعه الثانیه ۱۳۷۶، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم.
۱۵. سیره رسول اللّه- «تاریخ سیاسى اسلام»، رسول جعفریان، ج ۱، ص ۶۰۸، چاپ دوم ۱۳۸۲، انتشارات دلیل ما قم.
۱۶. علامه محمد باقر مجلسى، حیات القلوب تاریخ پیامبر اسلام، ج ۳، ص ۲۹۵، تحقیق سید على امامیان، انتشارات سرور، چاپ دوم ۱۳۷۸.
۱۷. على بن ابراهیم بن هاشم قمى، تفسیر قمى، ج ۲، ص ۷۵، مؤسسه دارالکتاب قم، ۱۴۰۴ هـ.ق.
۱۸. طبرسى فضل بن حسن، مجمع البیان فّى تفسیر القرآن، ج ۹، ص ۳۹۰، چاپ اول ۱۴۰۶ ق، دار المعرفه بیروت لبنان.
۱۹. شیخ صدوق، الخصال، ج ۱، ص ۲۷۲، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۴۰۳ هـ.ق.
۲۰ . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج ۲۴، ص ۲۵۶، ح ۳۰۴۷۹، مؤسسه آل البیت: قم، ۱۴۰۹ هـ.ق.
۲۱. سید هاشم محلاتى، ترجمه سیره النبویه، ج ۲، ص ۳۳۴، کتاب فروشى اسلامه، بى جا و بى تا.
۲۲. الشیخ محمد قوام الوشنوى، حیاه النبى- و سیرته، ج ۳، صفحات ۳۱۶، ۳۰۹، ۳۰۸ و ۳۲۳، الطبعه اولى ۱۴۱۶هـ.ق، نشر السوره قم.
۲۳. سید محمد حسین طباطبائى، سنن النبى-، تحقیق و تعلیق شیخ محمد هادى الفقهى، ص ۱۱۸ – ۱۱۷ و ۱۲۴، طبعه ۱۴۱۹ هق، مؤسسهالانتشارات الاسلامى قم.
۲۴. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا%، ج ۱، ص ۳۱۸، انتشارات جهان، ۱۳۷۸ هـ.ق و شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص ۸۲، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۳۶۱ هـ.ش.
[۱] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۲۴، ص ۳۷۱، چاپ اول ۱۳۷۴، دارالکتب الاسلامیه تهران.
[۲] . همان، ج ۲۴، ص ۳۷۹
[۳] . سید محمد حسین طباطبایى، مترجم موسوى همدانى سید محمد باقر، المیزان، فى التفسیر القرآن، »ترجمه فارسى« ج ۱۹، ص ۶۱۹، چاپ پنجم ۱۳۷۴ دفتر انتشارات اسلامى قم.
[۴] . مصطفى السقا، ابراهیمالابیارى، عبدالحفیظ شلبى، سیرهالنبویه لابن هشام، ج ۱ – ۲، جزء اول، ص ۲۰۹، چاپ ۱۳۶۳، انتشارات ایران.
[۵] . صبحى صالح، نهج البلاغه خ ۷۲، ص ۱۰۱، موسسه دارالهجره مکان چاپ قم بى تا
[۶] . ترجمه نهجالبلاغه امام على% محمد دشتى، خ ۷۲، ص ۱۲۳، ناشر مؤسسه انتشارات مشهور، چاپ اول ۱۳۷۹، قم.
[۷] . صبحىصالح، پیشین، ص ۱۴۶، خ ۱۰۰
[۸] . محمد دشتى، پیشین، ص ۱۸۷، خ ۱۰۰
[۹] . همان، خ ۱۳۳
[۱۰] . همان، ص ۲۵۲، خ ۱۳۳.
[۱۱] . مرتضى مطهرى، مجموعه آثار ۱۶، (سیرى در سیره نبوى)، ص ۷۸، چاپ چهارم ۱۳۸۰، انتشارات صدرا.
[۱۲] . مجموعه آثار ۱۶، »سیرى در سیره نبوى«، پیشین، ص ۱۰۹
[۱۳] . الحافظ ابن سعد بن منیع، سنن النبی- و ایّامه، استخرجها، رتبها، ترجملها و ظبط متنها، عبد السلام بن محمد بن عمر علوش، ج ۱، ص ۲۰۷،ح ۶۷۰، طبعه الاولى ۱۴۱۶ هـ.ق، المکتب الاسلامى، بیروت لبنان.
[۱۴] . همان، ج ۱، ح ۶۷۲ ألى ۶۷۶
[۱۵] . سید جعفر مرتضی العاملی، الصحیح من سیره النبی الأعظم، ج ۲، ص ۹۸، چاپ ۱۴۱۰هق، دارالهادی، بیروت لبنان.
[۱۶] . الحافظ ابن سعد بن منیع، پیشین ، ج ۱، ص ۴۵۱، ح ۱۲۱۴.
[۱۷] . همان، ج ۱، ص ۴۵۲، ح ۱۲۱۸.
[۱۸] . همان، ج ۱، ص ۴۸۹، ح ۱۳۴۷.
[۱۹] . جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج ۲، ص ۵۰۰، چاپ ۱۳۶۶، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم.
[۲۰] . الحافظ بن سعد بن منیع، پیشین، ج ۱، ص ۴۸۶، ح ۱۳۳۸. و فروغ ابدیت، پیشین، ج ۲، ص ۵۰۶
[۲۱] . ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج ۳، ص ۲۲۳، ح ،دار الکتب الإسلامیه تهران، ۱۳۶۵ هـ.ش.
[۲۲] . فروغ ابدیت، پیشین، ج ۲، ص ۵۰۶
[۲۳] . علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج ۲۱، ص ۱۴۲، مؤسسه الوفاء بیروت – لبنان، ۱۴۰۴ هـ.ق.
[۲۴] . ثقه الاسلام کلینى، الکافى، پیشین، ج ۵، ص ۴۳،.
[۲۵] . ثقه الاسلام کلینى، پیشین، ج ۵، ص ۲۷.
[۲۶] . محمد بن عمر الواقدى، المغازى، ص ۶۹۱، ج ۲، الطبعه الثانیه ۱۳۷۶، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم.
[۲۷] . سیره رسول اللّه- «تاریخ سیاسى اسلام»، رسول جعفریان، ج ۱، ص ۶۰۸، چاپ دوم ۱۳۸۲، انتشارات دلیل ما قم.
[۲۸] . علامه محمد باقر مجلسى، حیات القلوب تاریخ پیامبر اسلام، ج ۳، ص ۲۹۵، تحقیق سید على امامیان، انتشارات سرور، چاپ دوم ۱۳۷۸.
[۲۹] . ثقه الاسلام کلین، پیشین، ج ۵، ص ۲۸
[۳۰] . على بن ابراهیم بن هاشم قمى، تفسیر قمى، ج ۲، ص ۷۵، مؤسسه دارالکتاب قم، ۱۴۰۴ هـ.ق.
[۳۱] . طبرسى فضل بن حسن، مجمع البیان فّى تفسیر القرآن، ج ۹، ص ۳۹۰، چاپ اول ۱۴۰۶ ق، دار المعرفه بیروت لبنان.
[۳۲] . شیخ صدوق، الخصال، ج ۱، ص ۲۷۲، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۴۰۳ هـ.ق.
[۳۳] . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج ۲۴، ص ۲۵۶، ح ۳۰۴۷۹، مؤسسه آل البیت: قم، ۱۴۰۹ هـ.ق.
[۳۴] . شیخ صدوق، الخصال،پیشین، ج ۲ ص ۴۹۰.
[۳۵] . فروغ ابدیت، پشین، ج ۲، ص ۳۴۵. چاپ ۱۳۶۳.
[۳۶] . سید هاشم محلاتى، ترجمه سیره النبویه، ج ۲، ص ۳۳۴، کتاب فروشى اسلامه، بى جا و بى تا. و السیره النبویه ج ۳-۴، جزء ۴، ص ۱۷۴.
[۳۷] . السیره النبویه، پیشین، ج ۳-۴، جزء ۴، ص ۱۳۶.
[۳۸] . همان، ج ۳-۴، جزء ۴، ص ۱۴۳.
[۳۹] . الشیخ محمد قوام الوشنوى، حیاه النبى- و سیرته، ج ۳، صفحات ۳۱۶، ۳۰۹، ۳۰۸ و ۳۲۳، الطبعه اولى ۱۴۱۶هـ.ق، نشر السوره قم.
[۴۰] . نهجالبلاغه، خطبه ۱۰۴.
[۴۱] . نهجالبلاغه، خطبه، ۱۰۵.
[۴۲] . ترجمهنهجالبلاغهامامعلى%، پیشین، ص ۱۹۵
[۴۳] . نهچالبلاغه، خطبه ۱۰۸.
[۴۴] . ترجمهنهجالبلاغهامامعلى%، پیشین، ص ۲۰۰.
[۴۵] . . نهچالبلاغه، خطبه خ ۱۰۹.
[۴۶] . ترجمهنهجالبلاغهامامعلى%، پیشین، ص ۲۱۰.
[۴۷] . ترجمهنهجالبلاغهامامعلى%، پیشین، ص ۲۲۶.
[۴۸] . ترجمهنهجالبلاغهامامعلى%، پیشین، ص ۲۳۴.
[۴۹] . سید محمد حسین طباطبائى، سنن النبى-، تحقیق و تعلیق شیخ محمد هادى الفقهى، ص ۱۱۸ – ۱۱۷ و ۱۲۴، طبعه ۱۴۱۹ هق، مؤسسهالانتشارات الاسلامى قم.
[۵۰] . شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا%، ج ۱، ص ۳۱۸، انتشارات جهان، ۱۳۷۸ هـ.ق و شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص ۸۲، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۳۶۱ هـ.ش.
ثبت دیدگاه